من و همسر دومم معتاد بودیم ولی روزگار خوبی نداشتیم. او همواره مرا کتک می زد و از خانه بیرون می کرد تا جایی که دیگر همه همسایگان مرا بدون حجاب دیده بودند! از سوی دیگر هم پدرم مرا در خانه اش نمی پذیرفت و مدعی بود که باید با همسرم زندگی کنم ولی کارد به استخوانم رسید از این همه فشار در زندگی وخسته شدم تا این که او را کشتم و جسد و خانه اش را به آتش کشیدم...