شنيدهايد ميگويند هرطور فكر كني همان ميشود؟
واقعيت اين است كه اگر ما به يك چيز بارها و بارها فكر كنيم، كمكم شروع ميكنيم به باوركردن اينكه آن چيز درست و واقعي است. حالا تصور كنيد افكار نادرست و منفي چقدر ميتوانند به ما آسيب برسانند.
اگر شما هم دچار الگوهاي فكري اشتباه هستيد، هرچه زودتر بايد اين افكار خودكار را متوقف كرده و آنها را با افكار واقعيتر و مثبتتري جايگزين كنيد.
روانشناسان ميگويند اگر افكارتان را تغيير دهيد حالتان هم تغيير خواهد كرد. در اينجا نمونهاي از الگوهاي ذهني اشتباه و طرز برخورد با آنها را با هم مرور ميكنيم.
برچسبزني: رژيم غذاييتان را رعايت نكردهايد، با خودتان ميگوييد باز هم نتوانستم رژيم بگيرم و با اين وضع هر روز چاقتر ميشوم.
با اين تفكر شما برچسب ناتواني و تنبلي به خودتان زدهايد و اينطور نتيجهگيري ميكنيد كه چون نميتوانيد وزن كم كنيد پس رژيمگرفتن بيفايده است.
بنابراين رژيم را رها ميكنيد و اتفاقا همانطور كه فكر كردهايد، وزنتان زيادتر از قبل ميشود. وقتي ما به خودمان برچسب ميزنيم، رفتارمان را مطابق آن تغيير ميدهيم. البته اين ويژگي ميتواند جنبه مثبت هم داشته باشد. كافي است به اين فكر كنيد كه اين فقط يك اشتباه كوچك و قابل جبران است. با اين طرز فكر خيلي راحت موفق ميشويد رژيمتان را ادامه دهيد.
فيلترهاي ذهني: هنگام رانندگي، يك راننده با خوشرويي به شما راه ميدهد تا از فرعي به اصلي بپيچيد ولي بعد يك راننده ديگر با سرعت جلويتان ميپيچد. زير لب غرغر ميكنيد كه همه مردم اين شهر بيملاحظهاند و بد رانندگي ميكنند.
در اين حالت فقط اتفاقات بد زندگي در چشمتان جلوه ميكنند و اتفاقات مثبت ناديده گرفته ميشوند. ياد بگيريد كه پشت هر ابري در جستوجوي نور خورشيد باشيد. شما ميتوانيد تعيين كنيد رويدادها چطور بر شما تاثير بگذارند. اگر به رفتار رانندهاي كه به شما راه داد توجه ميكرديد، ميتوانستيد احساستان را تغيير دهيد.
استدلال هيجاني: خانه حسابي به هم ريخته است، ميخواهيد خانه را تميز كنيد اما با نگاهكردن به اوضاع درهم و برهم خانه منصرف ميشويد و با خودتان ميگوييد، اصلا اين كار چه فايدهاي دارد؟ فردا دوباره همهچيز به همين وضع برميگردد.
فكركردن درباره سنگيني كار، حس بدي در شما ايجاد ميكند اما واقعا وضعيت آنقدرها هم نااميدكننده نيست. نظافت خانه كار سختي نيست؛ شما فقط حس ميكنيد آماده اين كار نيستيد. بنابراين براساس اين واقعيت كه انجام اين كار شما را خسته و كوفته ميكند، نتيجهگيري ميكنيد كه اين كار بيفايده است.
وقتي حس ميكنيد كه انجام كاري برايتان طاقتفرساست، بهتر است آن را به كارهاي كوچكتر تقسيم كرده و بر حسب اهميتي كه دارند، اولويتبندي كنيد. اولين كاري كه در فهرستتان قرار دارد را انجام دهيد. با اين كار احساس خوبي به شما دست ميدهد و آماده انجام كارهاي بيشتر خواهيد شد. سعي كنيد گامي - هرچند كوچك - به سوي هدف برداريد. اين كار احساس ناتواني را از بين ميبرد.
به خودگرفتن: فرزندتان خوب درس نميخواند، شما حس ميكنيد مادر بدي هستيد. فكر ميكنيد تقصير شماست كه فرزندتان خوب درس نميخواند.
شما همه مسئوليتهاي مربوط به درسخواندن فرزندتان را برعهده ميگيريد اما به اين نكته توجه نميكنيد كه فرزندتان يك انسان مستقل است و خودش مسئول كارهايش است. شما ميتوانيد تا جايي كه از دستتان برميآيد، او را راهنمايي كنيد اما در نهايت خود اوست كه فعاليتها و اعمالاش را كنترل ميكند.
احساس گناه شما تغييري در رفتار او به وجود نميآورد؛ فقط خود او ميتواند اين كار را انجام دهد. بياعتباركردن نكات مثبت: دوستتان با ديدن عكس جديدتان ميگويد چقدر صورتات در عكس زيبا افتاده. شما اين تعريف را اينطور پاسخ ميدهيد كه حتما عكاس تصوير را دستكاري كرده است چون اصلا چهره قشنگي نداريد. ما بعضيوقتها استاد منفي جلوهدادن نكات مثبت هستيم.
بخشي از اين كار به خاطر كمبود اعتماد به نفس است؛ ما حس ميكنيم كه شايستگي چيزي را نداريم. برگرداندن اين وضع درواقع بسيار آسان است؛ بار بعد كه كسي از شما تعريف كرد، در مقابل آن نداي درونياي كه به شما ميگويد شايسته اين تعريف نيستيد، مقاومت كنيد. فقط كافي است بگوييد «متشكرم» و لبخند بزنيد. هرچقدر اين كار را بيشتر تكرار كنيد برايتان آسانتر ميشود.
زود نتيجهگيري كردن: در رستوران منتظر دوستتان هستيد. 20 دقيقه از قرار گذشته است. با خودتان فكر ميكنيد حتما كار اشتباهي از شما سر زده و دوستتان دارد شما را جريمه ميكند، درحالي كه او در ترافيك گير كرده است؛ اين يعني عدم اعتماد به نفس.
شما بدترين حالت را درنظر ميگيريد و از پيش، خود را براي ناراحتشدن آماده ميكنيد. زماني كه متوجه ميشويد تمام نگرانيهايتان بياساس بوده، خودتان را سرزنش ميكنيد. دفعه ديگر به نتيجهگيريهايتان شك كنيد؛ با اين كار بسياري از نگرانيهاي غيرضروري را از خود دور ميكنيد.
تعميم افراطي: شما بيشتر وقتتان را در خانه ميگذرانيد. دوستانتان گاهي به شما پيشنهاد ميكنند از خانه بيرون برويد و با ديگران باشيد اما شما فكر ميكنيد تلاش براي ملاقات ديگران بيفايده است و هيچكس واقعا شما را دوست ندارد و رفتار همه مردم ساختگي است.
در اين حالت شما يك يا چند مورد خاص را درنظر ميگيريد و فرض ميكنيد كه بقيه موارد هم همينطور هستند. حتي باوجود اينكه يك گروه از مردم ممكن است وجوه مشتركي داشته باشند اما آنها آدمهاي مستقل و منحصر به فردي هستند. هيچ 2 آدمي مثل هم نيستند.
مكن است رفتار بعضي آدمها ساختگي و تصنعي باشد؛ ممكن است آدمهايي باشند كه شما را دوست نداشته باشند اما همه آدمها اينطور نيستند. با تصور اينكه هيچكس شما را دوست ندارد، ديواري دور خودتان ميكشيد كه مانع دستيابي شما به آن چيزي ميشود كه بيش از هر چيز به آن احتياج داريد؛ يعني دوستي.
بزرگنمايي و كوچكنمايي: بين همكلاسيهايتان نشستهايد، همه به فكر راهحل مسئلهاي هستند و شما پيشنهاد خوبي به ذهنتان ميرسد كه با گفتنش، ديگران شما را تحسين ميكنند اما شما ميگوييد كاملا شانسي و اتفاقي به اين نتيجه رسيدهايد.
آيا تابهحال از ته يك تلسكوپ به چيزي نگاه كردهايد؟ همهچيزها نازكتر و كوچكتر از آنچه هستند ديده ميشوند. اما هنگامي كه از سر تلسكوپ نگاه كنيد، همهچيز بزرگتر به چشم ميآيد. افرادي كه به دام بزرگنمايي و كوچكنمايي گرفتار ميشوند، انگار به تمام موفقيتهايشان از ته تلسكوپ و به تمام ناكاميهايشان از سر تلسكوپ نگاه ميكنند. وقتي اشتباهي از شما سر ميزند، بهتر است يك قدم عقب بگذاريد و از كمي دورتر به موضوع نگاه كنيد.
بايدها و نبايدها: جلسه مهم كاري داريد. سر ساعت در محل جلسه حاضر ميشويد اما مسئول جلسه ديرتر از ديگران ميآيد و جلسه با يك ساعت تاخير برگزار ميشود. در نهايت خشم همه وجودتان را ميگيرد و بهشدت عصبي و ناراحت ميشويد.
شما فكر ميكنيد كارها هميشه بايد درست و بهموقع انجام شوند اما اگر واقعبين باشيد متوجه ميشويد كه اينطور نيست. آنچه را ميتوانيد تغيير دهيد و آنچه را كه نميتوانيد تغيير دهيد، به عنوان بخشي از زندگي بپذيريد. فراموش نكنيد سلامت ذهني و رواني شما از شيوهاي كه كارها بايد انجام شود، مهمتر است.
تفكر همه يا هيچ: تقاضاي ترفيع كردهايد اما كار به فرد ديگري كه از شما باتجربهتر است داده ميشود. خيلي دوست داشتيد به اين موقعيت شغلي برسيد اما حس ميكنيد هيچوقت ترفيع پيدا نميكنيد و از نظر شغلي يك آدم كاملا شكست خوردهايد.
مشخصه اين نوع طرز تفكر، به كاربردن عبارتهاي مطلقي مانند هميشه، هرگز و تا ابد است. موقعيتهاي كمي در زندگي وجود دارند، كه اينقدر مطلق باشند؛ آنچه معمولا وجود دارد، در ناحيه خاكستري است؛ نه سياه سياه و نه سفيد سفيد.
بنابراين، اين كلمات را جز در مواردي كه واقعا صدق ميكنند، به كار نبريد و به دنبال يافتن شرح دقيقتري از شرايط باشيد. شما ميتوانيد با اين مسئله اينطور كنار بياييد و با خودتان فكر كنيد كه «من اين شغل را خيلي دوست داشتم اما به فرد باتجربهتري داده شد.
اين كار باعث ناراحتي من شد اما اين به معني اين نيست كه من كارمند خوبي نيستم. در آينده بازهم موقعيتهاي شغلي خوبي برايم پيش خواهد آمد؛ بنابراين من به كارم با جديت ادامه خواهم داد تا هنگامي كه آن موقعيتها پيش آمد، آماده باشم»
|