مريم خباز _ «طلاقنامه» را يكبار ديگر ورق ميزند. اين سند همه چيزش را از او گرفت؛ خانهاش، فرزندش، آبرويش و حتي همسرش. حالا كه درست فكر ميكند، همسرش آنقدرها آدم بدي نبود، او خودش هم مقصر بود، اگر لجبازي نميكرد، اگر يكدنده نميشد، اگر گذشت را چاشني رفتارش ميكرد، اگر باور داشت كه نيمه پر ليوان از نيمه خالياش ارزشمندتر است، اگر فقط خودش را نميديد، اگر ياد ميگرفت مدارا كند، اگر مشكلش ر ا جار نميزد و كمي خوددار بود، اگر ... .
چقدر خوب است كه لااقل با خودش روراست است، چقدر خوب است كه جرات دارد به روزهاي خوب در كنار همسرش بودن فكر كند، چقدر خوشحال است كه پشيمان شده و دنبال راهي براي جبران ميگردد.
اما دودل است، نميداند اگر بگويد پشيمان است و ميخواهد برگردد چه ميشود، جواب بزرگترها را چه بدهد؟ جواب دوستانش را، جواب همكارانش را؟ ولي مهم نيست ديگران چه ميگويند، حالا اين خودش است كه بايد تصميم بگيرد. او ميخواهد از شر طلاق و بيآبرويياش خلاص شود، او بايد برگردد، او بايد به همسرش بگويد كه انگيزهاش براي طلاق فقط تحت فشار گذاشتن او بوده، او بايد اعتراف كند پشيمان است و ميخواهد با هم بودن را دوباره تجربه كند.
بحث طلاق در زندگي كه پيش ميآيد، خانه براي زن و مرد ميدان جنگي ميشود كه هر دو با دست و زبان مسلح ميشوند و مقابل هم گارد ميگيرند تا پيروز نبرد شوند. بحث طلاق كه پيش ميآيد، كسي فكر كوتاه آمدن را هم به ذهنش راه نميدهد، انگار در اين ولولهبازار، مدالي را به حراج گذاشتهاند كه فقط برازنده سينه لجبازترين و بيمنطقترين آدمهاست.
بحث طلاق كه پيش كشيده ميشود، همه پاها در يك كفش ميرود تا هريك نشان دهند كه اگر تا به حال كوتاه ميآمدهاند نه به خاطر ناتواني بلكه به خاطر عشق بوده، اما حالا كه ديگر عشقي در ميان نيست مرغ حتما يك پا دارد.
«طلاق» اسمش هم شوم است چه رسد به اينكه واقعي شود و يك خانواده را از هم بپاشد. زن و مردي كه طلاق ميگيرند، همانهايي كه در جلسات دادگاه بيمحابا همديگر را به همه بديها متهم ميكردند، احساس غرور ميكنند از اينكه طرف مقابل را تسليم كردهاند.
اما اين احساس عمر زيادي ندارد. همين كه جوهر مهر طلاق خشك شد، تمام حجم مغز زن و مرد پر ميشود از افكار پريشان و قلبي كه بلاتكليف است. دنياي بيشتر افراد مطلقه، دنيايي از تضادها و دوگانگيها و افسردگيهاست. بيشتر اين آدمها با نيروي درونشان مشغول جنگ ميشوند؛ همان وضعيتي كه فرد را نسبت به كاري كه انجام داده، مردد ميكند.
آنها يك حس عجيب هم دارند يعني در همان حالي كه از همسر سابقشان دلخوشي ندارند، همزمان نسبت به او احساس مثبتي هم دارند و پيش وجدان خود اعتراف ميكنند كه جنبههايي از وجود او را كه در گذشته دوست داشتهاند، هنوز هم ميپسندند.
اما اين احساسات راه به جايي نميبرد، چون ميان آنها و همسرانشان فاصلهاي افتاده كه به اين راحتيها مرمت نميشود. براي همين، بيشتر اين آدمها به احساس تاسف مبتلا ميشوند، چون فكر ميكنند ميتوانستهاند بهتر رفتار كنند اما نكردهاند.
زن و مردي كه پس از طلاق براي شروع زندگي دوباره با هم مصمم ميشوند در صورتي كامياب خواهند شد كه به اشتباهات گذشته خود پي برده و به قصد جبران آمده باشند
ولي احساسي بيشتر آزاردهنده است و آن احساس شرم است، شرم به اين دليل كه ميدانند در ايفاي نقششان در خانواده شكستخوردهاند.
با وجود اين، افسردگي مهمان روان همه آدمهاي مطلقه است كه از هر احساس ديگري بيشتر آزار دارد. فردي كه از همسرش جدا شده، افسرده ميشود، چون نميداند از امروز به بعد، چهوضعيتي در انتظارش است. از نظر او، آينده تصويري مبهم است كه او و زندگياش را ميبلعد و از بين ميبرد.
پس خشم، تاسف، عشق و نفرت معجوني است كه ميشود طلاق را به كمك آن تعريف كرد. البته گاهي ممكن است فرد پس از طلاق، احساس راحتي كند؛ چون فكر ميكند ديگر فشارها تمام شده ولي ترس از آينده نامعلوم، اين احساس راحتي موقت را هم خيلي زود از بين ميبرد.
با اين حال، اين روز خوش افراد مطلقه است، چون اگر آنها فرزند داشته باشند و وضع ماليشان خوب نباشد و به خاطر مهريه، مدام در حال كشمكش باشند، مشكلات چند برابر ميشود؛ اين در حالي است كه اگر تصميم به ازدواج با فردي ديگر بگيرند نيز نهتنها در بيشتر مواقع پيروز نميشوند بلكه خود را وارد ميدان تازهاي ميكنند كه آنها را بيش از هميشه، متوجه اشتباهات گذشتهشان ميكند.
براي همين زيادند كساني كه پس از طلاق در محكمه وجدان خود به قضاوت مينشينند و چنين نتيجه ميگيرند كه شريك سابق زندگيشان آنقدرها هم غيرقابل تحمل نبوده است. آنها تصميم ميگيرند براي يك بار هم كه شده به اشتباهشان اعتراف كنند و همسر سابقشان را رو در رو بنشانند و سوگند بخورند كه روزهاي جدايي از او به آنان ثابت كرده كه طلاق بدترين راهي بوده كه براي حل مشكلاتشان انتخاب كردهاند.
6 انگيزه
اما اين كه چه عواملي سبب ميشود زن و مرد براي بازگشت به زندگي مشترك سابق و ازدواج با همسر قبلي خود تصميم بگيرند، موضوعي است كه دكتر ناصر صبحي، روانشناس تشريح ميكند.
او ميگويد: گاهي همسران از هم جدا ميشوند چون در زندگي انتظارات و خواستههايي دارند و از آنجا كه همسرشان توانايي تامين آنها را ندارد، تصور ميكنند با جدا شدن از او به خواستههايشان ميرسند اما وقتي طلاق ميگيرند و شرايط تازه را تجربه ميكنند، تازه ميفهمند كه رسيدن به ايدهآلها ناممكن است و پي به اشتباهاتشان ميبرند و براي جبران گذشته و شروع زندگي دوباره با همسر سابقشان تلاش ميكنند.
اين عضو هيات علمي دانشگاه ادامه ميدهد: گاه نيز فردي كه از همسرش جدا شده و مدتي را به تنهايي گذرانده، به ازدواج مجدد و تشكيل خانواده تمايل پيدا ميكند اما از آنجا كه يك تجربه ناخوشايند در زندگي داشته و ميداند كه آشنا شدن با فردي جديد وقت و انرژي زيادي ميگيرد و ممكن است حتي در انتخابش اشتباه كند، به سمت همسر سابق خود بازميگردد چون ميداند كه او اگرچه خصوصيات آزاردهنده داشته اما به خاطر آشنا بودن با زواياي مختلف شخصيت وي، بيشك از افراد جديد بهتر است.
صبحي در تشريح انگيزه سوم بازگشت به سوي همسر سابق پس از طلاق ميگويد: واكنشهاي اجتماعي، يكي ديگر از اين انگيزههاست، به طوري كه فرد از طلاق پشيمان نيست اما به خاطر حرف اطرافيان بويژه فشار پدر و مادر، براي بازگشت به زندگي سابقش تلاش ميكند. اين در حالي است كه در بسياري موارد، همسر سابق فردي شايسته زندگي مشترك نبوده و زن يا مرد به خاطر مسائلي چون وجود چند فرزند مشترك با اكراه وارد زندگي مجدد ميشود.
اين مشاور خانواده ادامه ميدهد: در اين ميان، بحث مالي نيز اهميت زيادي دارد، بويژه در مورد خانمها كه استقلال مالي كمتري نسبت به مردها دارند.
در واقع اطرافيان هنگام طلاق به شخص اطمينان ميدهند كه مخارجش را تامين ميكنند اما وقتي طلاق اتفاق افتاد و فرد از لحاظ مالي باري بر دوش بزرگترها شد، آن وقت فرد احساس ميكند كه اگرچه زندگي با همسرش معايبي داشت ولي او را از نظر مالي بينياز ميكرد.
اين در حالي است كه گاه زن و شوهر از يكديگر آتو دارند و با تمسك به آن، طرف مقابل را به ازدواج مجدد پس از طلاق وادار يا حتي تهديد ميكنند.
راهي براي اصلاح اشتباهات
صبحي وقتي اين انگيزهها را براي رجوع پس از طلاق برميشمارد، آغاز زندگي دوباره را راهي براي شروع خوشبختي ميداند، البته اگر شروطي كه او بيان ميكند، محقق شود.
او توضيح ميدهد: زن و مردي كه پس از طلاق براي شروع زندگي دوباره با هم مصمم ميشوند، در صورتي كامياب خواهند شد كه به اشتباهات گذشته خود پي برده و به قصد جبران آمده باشند. البته اين روحيه بايد در دو طرف وجود داشته باشد، چرا كه اگر فقط يك نفر قصد جبران اشتباهات را داشته باشد، دوباره وضع به همان شكل قبلي ادامه خواهد يافت.
او شرح ميدهد كه اگر زن و مردي واقعا از پديده طلاق لطمه ديدهاند و مطمئن هستند كه ميخواهند زندگي گذشته خود را بازسازي كنند بايد با جديت براي اصلاح رفتار خود تلاش كنند و بدانند كه بيان جملاتي مانند «ميدانستم بدون من نميتواني زندگي كني، ديدي جز من كسي تو را تحويل نميگيرد، ميدانستم كه ميروي و خودت برميگردي» شرايطي را به وجود ميآورد كه در آن، فقط بايد سوخت و ساخت. |