وی گفت: در این پرونده فاطمه زن 24 ساله به اتفاق همسرش اصغر 30 ساله متهم به مباشرت در قتل عمدی جوان 24 ساله‌ای به نام محمود هستند. ماجرا از این قرار است که 5 اردیبهشت سال گذشته، ربیع، مرد 61 ساله با مراجعه به ماموران نیروی انتظامی قرچک ورامین اعلام کرد، پسرش محمود بعد از خارج شدن از خانه دیگر برنگشته و هیچ خبری از او در دست نیست. بلافاصله تحقیقات ماموران در این رابطه آغاز شد و آنها غلامرضا - دوست محمود- را مورد بازجویی قرار دادند. غلامرضا گفت آخرین باری که از محمود خبر داشته، وی قرار بود به خانه فاطمه زنی که می‌گفت، همسر صیغه‌ای‌اش است برود.

با دستور قضائی، فاطمه و شوهرش اصغر دستگیر، اما داشتن هرگونه اطلاع از محمود را منکر و به دلیل نبود مدرک علیه آنها، متهمان آزاد شدند. از طرفی در تاریخ 6 اردیبهشت همان سال یکی از افسران نیروی انتظامی اعلام کرد جسد سوخته‌ای در کنار راه آهن کشف شده که با مشخصات محمود همخوانی دارد و محل کشف جسد نیز در نزدیکی خانه فاطمه است.

نماینده دادستان در ادامه گفت: سرانجام هویت این جسد مشخص شد و بعد از جمع آوری مدارک در تاریخ 6 مهر ماه یعنی 5 ماه بعد از پیدا شدن جسد، فاطمه و شوهرش به اتهام قتل دستگیر شدند و فاطمه در تحقیقات اولیه به جرم خود اعتراف کرد.

این زن در بازجویی‌ها گفت: زمانی که در کوچه بروجردی در ورامین بودیم، 2 جوان مزاحم من شدند و محمود از مزاحمت آنها جلوگیری کرد، ولی بعدا او با من تماس گرفت و بالاخره ما با هم رابطه برقرار کردیم و محمود به منزل ما می‌آمد.

دلداری افزود: این در حالی است که دوستان محمود عنوان کرده‌اند، مقتول فاطمه را همسر صیغه‌ای خود معرفی می‌کرد.

فاطمه در اعترافات خود گفته است ساعت 8 صبح روز حادثه، محمود به خانه من آمد و ما با هم درگیر شدیم و این در حالی بود که همسرم در منزل مخفی شده بود.

این درگیری باعث شد که من به کمک شوهرم او را بکشم. بعد جسد را داخل ملحفه‌ای پیچیدیم و آن را داخل کارتن تلویزیون گذاشتیم و با چرخ دستی که شوهرم از آهنگر محل گرفته بود آن را به بیابان نزدیک ریل قطار بردیم و شوهرم جسد محمود را آتش زد.

دلداری افزود: فاطمه در بازجویی‌های نهایی گفته است، محمود را با طناب آبی رنگی که در بین وسایل فرزندانم بود خفه کردم و شوهرم با چاقو او را بشدت زخمی کرده بود.

نماینده دادستان در ادامه گفت: این در حالی است که پزشکی قانونی علت اصلی مرگ محمود را خفگی اعلام کرده و با توجه به اقرار صریح متهم در دادسرای ورامین و مدارک موجود در پرونده و درخواست اولیای دم و مواد قانونی قانون مجازات اسلامی، تقاضای صدور حکم قانونی را دارم.

شکایت پدر مقتول

سپس به دستور قاضی عزیز محمدی، رئیس شعبه 71 دادگاه کیفری استان تهران، ربیع - پدر مقتول - به عنوان ولی دم در جایگاه حاضر شد، او گفت: از فاطمه و شوهرش به خاطر قتل پسرم شکایت دارم، 3 روز بعد از این که پسرم گم شد به خانه فاطمه رفتم و از او سراغ محمود را گرفتم، اما او داشتن هرگونه اطلاعی از فرزندم را منکر شد.

قاضی: در پرونده آمده است دخرت از رابطه برادرش با یک زن خبر داشته. او چیزی در این باره به شما نگفته بود؟

پدر محمود: بعد از پیدا شدن جسد پسرم، دخترم به من گفت که محمود عکسی به او نشان داده است و او را همسر صیغه‌ای خود معرفی کرده، وقتی پرسیدم چرا تا به حال چیزی در مورد آن عکس نگفتی، دخترم گفت ترسیده بودم، فکر می‌کردم شما با محمود دعوا کنید.

قاضی: از دادگاه چه تقاضایی داری؟

پدر محمود: تقاضای قصاص فاطمه و شوهرش اصغر را دارم، چون آنها پسرم را مظلومانه کشتند، محمود نمی‌دانست فاطمه شوهر دارد وگرنه سراغ او نمی‌رفت. آنها جسد پسرم را هم به آتش کشیدند و باید مجازات شوند.

فاطمه ماجرای قتل را شرح داد

سومین فردی که در جلسه دیروز دادگاه در جایگاه حاضر شد و سخن گفت فاطمه متهم ردیف اول پرونده بود.

قاضی: خود را به طور کامل معرفی کن.

متهم: فاطمه 24 ساله هستم، 2 پسر دارم و به اتهام قتل از مهر ماه سال گذشته بازداشت شدم.

قاضی: اتهام شما قتل عمد محمود است، قبول دارید؟

متهم: بله.

قاضی: انگیزه شما چه بود؟

متهم: فقط می‌خواستم از شوهرم دفاع کنم، او به شوهرم حمله کرده بود و قصد داشت اصغر را بکشد، به همین خاطر طناب را دور گردنش انداختم، سعی می‌کردم به طناب فشار بیاورم تا او بی حال شود و دوباره به اصغر حمله نکند، اما یک دفعه سیاه شد و دیگر نفس نکشید.

قاضی: در مورد رابطه‌تان با محمود توضیح دهید و بگویید چرا او را به خانه دعوت کردید؟

متهم: رابطه من و محمود 4 ماه طول کشید، من در کوچه بروجردی ساکن بودم، یک روز وقتی داشتم از خانه مادرم به خانه خودم بر می‌گشتم، 2 پسر جوان مزاحم من شدند و محمود جلو آنها ایستاد و از من دفاع کرد، این ماجرا تمام شد تا این که چند روز بعد، تلفن خانه زنگ زد، مردی پشت خط بود، او گفت من همان جوانی هستم که تو را از دست مزاحمان نجات دادم، به او گفتم من شوهر دارم، اما قبول نکرد. فکر می‌کردم بعد از مدتی خودش می‌رود. به پیشنهاد محمود یک بار با او قرار گذاشتم و با دوستش غلامرضا با هم بیرون رفتیم، اما بعدا از کارم پشیمان شدم، اما فایده‌ای نداشت، او به زور از من خواست که از شوهرم جدا شوم، اما من زندگی و شوهر و فرزندانم را دوست داشتم.

خیلی به محمود التماس کردم که از زندگی من بیرون برود، اما قبول نمی‌کرد، او قصد داشت مرا وادار به طلاق کند، در طول دوستی‌مان من از شوهرم خواستم تا خانه را عوض کند، اما محمود باز هم مرا پیدا کرد.

قاضی: چرا او همه جا شما را همسر صیغه‌ای خود معرفی می‌کرد؟

متهم : من این مسئله را نمی‌دانستم و در اداره آگاهی متوجه شدم. حتی وقتی من و او سوار ماشین دوستش شدیم، از محمود پرسیدم من را به چه عنوان معرفی کردی، محمود گفت دوستش زیاد سوال نمی‌کند، اگر پرسید می‌گویم تو خواهرم هستی به همین خاطر بود که راضی شدم سوار ماشینش شوم.

قاضی: روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟

متهم: من 2 روز قبل از این ماجرا موضوع را به اصغر –شوهرم- گفتم، چون بشدت احساس خطر می‌کردم. محمود تهدید کرده بود اگر با او از خانه فرار نکنم بچه‌هایم را می‌کشد، وقتی به شوهرم گفتم چه اتفاقی افتاده، قرار شد من مسالمت آمیز موضوع را حل کنم، اصغر به من گفت: یک هفته مرخصی می‌گیرم و در خانه می‌مانم تا محمود نتواند وارد خانه شود، چند روز قبل از حادثه، تعطیلات بود و من به خانه مادرم رفته بودم، اولین روز بعد از تعطیلات بود که محمود صبح زود به خانه ما آمد و گفت این چند روز کجا بودی، به او گفتم حق نداری از من سوال کنی که کجا بودم، بعد از او خواهش کردم تا پایش را از زندگیم بیرون بکشد، به او التماس کردم، اما قبول نکرد و شروع به فحاشی کرد و گفت حتما شوهرت در خانه است که تو این طور صحبت می‌کنی. بعد وارد شد و اتاق‌ها را گشت، اما اصغر پشت در مخفی شده بود و او را ندید، سپس از من خواست که وسایلم را جمع کنم و همراهش بروم. من مقاومت کردم و او شروع به کتک زدن من کرد، یک دفعه عباس بیرون آمد و با چوب روی دست او کوبید تا مرا رها کند، آنها با هم درگیر شدند، یک دفعه محمود چاقویی درآورد و به طرف اصغر رفت، آن قدر عصبی شده بودم که نمی‌دانستم چه می‌کنم، به فکر نجات جان شوهرم بودم.

من با پا زیر دست محمود زدم و چاقو از دستش پرت شد. اصغر به سمت چاقو رفت که آن را دور کند، اما آنها دوباره با هم درگیر شدند و در این درگیری یک ضربه چاقو به سینه محمود خورد. او با مشت اصغر را می‌زد، در این لحظه فقط محمود را می‌دیدم که شوهرم را می‌زند، یک دفعه چشمم به طناب آبی رنگی که آن طرف بود افتاد و در یک لحظه طناب را برداشتم، محمود و اصغر همچنان با هم درگیر بودند، محمود به زمین نشسته بود، یک دفعه من طناب را دور گردنش پیچیدم، اصغر هم پاهایش را گرفت نمی‌خواستم زیاد فشار دهم، اما او همچنان مقاومت می‌کرد، من زانو زدم تا مسلط شوم و او نتواند حرکتی بکند، اما محمود مقاومت می‌کرد و دستانش را به طناب فشار می‌داد، در این لحظه دیدم صورتش سیاه شد، طناب را که رها کردم او مرده بود. البته ضربه چاقو، او را کاملا بی‌حال کرده بود و نتوانست زیاد مقاومت کند.

بازسازی صحنه قتل

در این هنگام قاضی عزیز محمدی از یکی از کارمندانش خواست تا طنابی بیاورد و فاطمه به طور دقیق صحنه قتل را بازسازی کند، فاطمه با نشان دادن نحوه قتل گفت: من وقتی طناب را از پشت به دور گردنش انداختم آن را با 2 گره محکم کردم تا نتواند فرار کند، بعد فشار دادم تا این که متوجه شدم او فوت کرده است.

قاضی: در صحبت‌هایت گفتی محمود از شما پرسید چند روز تعطیلات کجا بودی، او چرا این حرف را زد، آیا احساس مالکیت می‌کرد؟

متهم: محمود به من می‌گفت، مرا دوست دارد و حاضر نیست مرا از دست بدهد، او از اصغر شوهرم متنفر بود، هر چه می‌گفتم دوستش ندارم، می‌خواست مرا وادار کند، او همیشه می‌گفت مجبورت می‌کنم با من فرار کنی وگرنه به فرزندانت آسیب می‌رسانم.

قاضی: چرا به محمود نگفتی که شوهرت در خانه است؟

متهم: شوهرم چند روز قبل برای شکایت از محمود به کلانتری رفته بود، اما آنها گفته بودند افسر نگهبان نیست، به همین خاطر قرار شد من بدون دعوا و با صحبت کردن او را راضی کنم از زندگی‌ام بیرون برود. شوهرم قصد درگیری نداشت.

قاضی: چند بار با محمود بیرون رفتید؟

متهم: 2 یا 3 دفعه.

اعترافات اصغر

در ادامه جلسه دادگاه، اصغر متهم ردیف دوم در جایگاه حاضر شد تا به دفاع از خود بپردازد.

قاضی: خود را به طور کامل معرفی کنید.

متهم: اصغر 30 ساله و کارگر چاپخانه هستم.

قاضی: شما متهم به معاونت در قتل عمدی محمود هستید، اتهام را قبول دارید؟

متهم: بله قبول دارم، اما من قصد کشتن او را نداشتم، می‌خواستم چاقو را از محل دعوا دور کنم که به سینه‌اش برخورد کرد. هدف ما قتل محمود نبود.

قاضی: پس چرا او را کشتید؟

متهم: 30 فروردین ماه سال 83 بود که از سر کار برگشتم، وارد خانه شدم، همسرم یک کمربند و یک چاقو آورد و جلویم گذاشت، به من گفت اگر می‌خواهی مرا بکش یا کتکم بزن، اگر هم نمی‌خواهی مرا طلاق بده، از او پرسیدم مگر چه اتفاقی افتاده، ما 7 سال است که به خوبی با هم زندگی می‌کنیم و هیچ مشکی نداریم، من چرا باید این کار را بکنم. فاطمه جواب داد: موضوع برمی‌گردد به خانه قبلی و همان 2 جوان مزاحمی که جلویم را گرفتند، آن موقع پسری آمد و مرا از دست آنها نجات داد و از آن زمان آن پسر مزاحم من می‌شود، گفتم پس چرا به او نگفتی که شوهرداری، فاطمه پاسخ داد: به او گفتم، اما قبول نکرد.

قاضی: مگر شما در جریان ماجرای مزاحمت قبلی همسرتان بودید؟

متهم: وقتی ما در خانه قبلی بودیم یک روز مردی با من تماس گرفت و اسمم را گفت و بعد از من خواست تا از خانه خارج نشوم، او گفت نیم ساعت دیگر تماس می‌گیرد.

دلشوره عجیبی داشتم، نیم ساعت بعد آن مرد دوباره تماس گفت و شروع به تهدید کرد و گفت: بلایی بر سر تو و بچه‌هایت می‌آورم که نتوانی سرت را بالا بگیری.

در آن زمان با پلیس 110 تماس گرفتم و موضوع را گفتم، آنها اطراف خانه ما کشیک می‌دادند، بعد از آن مخابرات تلفن خانه را کنترل می‌کرد، اما مرد ناشناس هر بار زنگ می‌زد و قطع می‌کرد به همین خاطر در جریان مزاحمت قرار داشتم تا این که فاطمه از من خواست تا خانه‌مان را عوض کنیم.

قاضی: روز حادثه از کجا می‌دانستی که محمود به خانه می‌آید؟

متهم: وقتی همسرم گفت محمود مزاحم او می‌شود، از او پرسیدم کی قرار دارید، فاطمه گفت معلوم نیست کی بیاید به همین خاطر من یک هفته مرخصی گرفتم و در خانه ماندم، البته به کلانتری مراجعه کردم و موضوع را گفتم، آنها گفتند، افسر نگهبان نیست و آن روز در کلانتری به حرفم توجه نشد. برای همین خودم در خانه ماندم. حدود ساعت 7 صبح بود که محمود آمد، وقتی فاطمه در را باز کرد، طبق قرارمان با او صحبت کرد که دست از سر وی بردارد، اما او قبول نمی‌کرد و مرتب فحش می‌داد، یک دفعه دیدم قصد دارد، فاطمه را مجبور کند تا با او برود در این لحظه بود که وارد عمل شدم، می‌خواستم دست و پایش را ببندم و وی را تحویل ماموران دهم، اما او مقاومت می‌کرد و قصد کتک زدن مرا داشت، در این لحظه بود که فاطمه به کمک من آمد، گفتم بهتر است او را بی حال کنی، اما محمود جان باخت. من هم ناموسم را، از دست داده بودم، هم آبرو و زندگی‌ام را از طرفی او به زور وارد خانه‌ام شده بود و می‌خواست زنم را ببرد، وقتی کار به جایی رسید که دیگر راه برگشتی نداشتم، از طرفی جسدی روی دستم مانده بود، آن را با کمک فاطمه بسته‌بندی کردیم و آتش زدیم تا شناسایی نشود. از دیدن جنازه ترسیده بودم، عقلم به جایی نرسید. در این ماجرا محمود مقصر اصلی بود. قاضی: صحنه قتل را که همسرت بازسازی کرد، قبول داری؟

متهم: بله، قبول دارم، او عین حقیقت را گفت.

قاضی: چرا به مغازه پدر محمود رفتی؟

متهم: من قبل از این حادثه و درست بعد از این که همسرم موضوع را گفت، به مغازه پدر محمود رفتم، می‌خواستم بدانم او کیست و چرا این کار را می‌کند. پایان دادگاه

بعد از حرف‌های اصغر، 2 وکیل مدافع به دفاع از موکلان خود پرداختند.

سپس قاضی عزیز محمدی از فاطمه خواست تا آخرین دفاعیات خود را بیان کند، فاطمه گفت: قتل عمد را قبول دارم، اما محمود مزاحم زندگیم می‌شد و مرا اذیت می‌کرد. من و شوهرم از روی عمد این کار را نکردیم.

سپس اصغر متهم ردیف دوم در جایگاه قرار گفت و در آخرین دفاع گفت: من همه چیزم را از دست داده بودم و محمود به زور وارد خانه‌ام شده بود و قصد کشتن مرا داشت. آقای قاضی، ورامین شهر ناامنی شده اگر آن روز کلانتری به من مامور می‌داد و به شکایتم رسیدگی می‌کرد من مجبور نمی‌شدم دست به این کار بزنم.

با پایان جلسه دادگاه، قاضی عزیز محمدی و 4 قاضی مستشار (رحیمی، باقری، نظری و سبزه واری) برای صدور رای نهایی وارد شور شدند.