دوشنبه 28 ذیالحجه 1311-روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه- ج 2- ص 1104-
ساعت به ساعت خبری که میرسد اشتداد مرض و یاس از حیات امین اقدس است. بندگان سوار شدند و به منظریه تشریف بردند. دیشب به من فرموده بودند که در رکاب سوار شوم. من صبح زود به حسنآباد آمده از والده دیدنی کرده بعد به طرف صاحبقرانیه رفتم. بنا بود که شاه در صاحبقرانیه ناهار بخورند. من خبر نداشتم که منظریه رفتهاند.
کالسکه دیوانی که طلوزان را از سلطنتآباد به صاحبقرانیه آورده بود، حاضر بوده غنیمت شمرده به سلطنتآباد آمدم. ناهار خورده اندکی خوابیدم. دیدم هنگامهای است. متصل اطباء را میبردند و میآوردند. عمادالاصباء میگفت بعد از آنکه ما اظهار یاس کردیم که امین اقدس معالجه نخواهد شد فخرالاصباء مدعی شد که معالجه میکنم. صدراعظم هم اجازه داده بود که این بیمروت آجر داغ کرده بود به کف پاهای این ضعیفه که در حال سکرات بود بسته بود و کلاه نمدی داغ کرده به کلهاش گذاشته بود.
به فاصله نیم ساعت مرد. صدراعظم مرا احضار کرد که این حیص و بیص شریک زحمات او باشم. این ضعیفه که 2 ساعت قبل خود را ملکه مسلط ایران میدانست در بعضی جهات هم بیحق نبود. مثل یک جماد متعفنی روی تشک کثیفی انداخته با چهار فراش که گوشههای تشک را گرفته بودند از اندرون بیرون کشیدند. نزدیک منزل عزیزالسلطان تجیر کشیدند و شستند.
ملامحمدعلی را خواستند نماز بخوانند. من به طرف صاحبقرانیه رفتم شاه شب را آنجا میمانند و مردانه شام میخورند. وسط راه دیدم مجدالدوله به طرف سلطنتآباد میآید و به ناظم الاطباء گفتم که شاه دیگر به سلطنتآباد نخواهد آمد. این میرود صدراعظم را خبر کند که فردا حرم خانه و بنه را از سلطنت آباد به صاحبقرانیه بیاورند. خودم که به حضور شاه رسیدم به جهت ظاهر متالم دیدم. اما در باطن وجها من الوجوه تالمی نداشتند. در سر شام هم کلیه آن تالم و کسالت ظاهری را فراموش فرمودند و طوری مشعوف بودند که دختر محمدعلی باغبان نایبالسلطنه را به توسط مجدالدوله که امروز در راه دیدند خواستگار شدند.
سه و نیم از شب رفته با مشیر حضور در کالسکه نشسته سلطنت آباد آمدم.
|