سالی یک روز دیوانه می‌شویم
هموطن , يكشنبه 10 مهر 1384 - ساعت 11:04

حجاج بن یوسف ثقفی روزی در بیابان به عربی برخورد و با او هم قدم شد.

 

هزار و یک حکایت - اعلم الدوله ثقفی-حجاج بن یوسف ثقفی روزی در بیابان به عربی برخورد و با او هم قدم شد. در ضمن صحبت از وی پرسید که حجاج را می‌شناسی؟ گفت نه و بهتر آن که نمی‌شناسم. برای آن که بسیار آدم بدی است. حجاج گفت در حق تو چه بدی کرده است.
گفت هیچ اما از قراری که می‌گویند بسیار سفاک و خونخوار و ظالم و ستمکار است که لنگه او در عالم پیدا نمی‌شود.
حجاج گفت آیا او را هیچ دیده‌ای؟ - گفت نه. – گفت پس به من نگاه کن و ببین همین حجاج بن یوسف ثقفی است که با تو حرف می‌زند.
در این بین غلامان حجاج رسیدند و هیچ جای شکی برای عرب باقی نمانده یقین به هلاکت خواهد رسید ولی بدون این که خود را ببازد رو به حجاج کرد و با کمال متانت گفت: ما در قبیله خود یک مرض طایفگی مخصوص داریم که هر کدام سالی یک روز دیوانه شده حرف‌های پرت می‌زنیم. امروز همان روزی است که نوبت من است.
حجاج به خنده در افتاد و انگشتر دست خود را بیرون درآورده به او داد و گفت: بعد از این تا کسی را درست نشناسی حرف بی‌قاعده مزن.




روزنامهء هموطن سلام http://www.hamvatansalam.com
آدرس خبر : http://www.hamvatansalam.com/news45476.html