"لطائف الطوائف"-ثعلبی شاعری از شعرای پایتخت منصور خلیفه بود، گفت روزی قصیدهای غرا گفتم و به امید صله کلی پیش خلیفه بردم و برو خواندم و درجه قبول یافت.
بعد از آن گفت ای ثعلبی کدام دوستتر داری؟ آن که تو را سیصد دینار زر سرخ دهم، یا سه کلمه از حکمت به تو آموزم که هر یکی به صد دینار زر سرخ ارزد؟
من بنا بر خوش آمد گفتم حکمت باقی به از نعمت فانی.
گفت کلمه اول آن که چون جامه تو کهنه باشد موزه نو مپوش که بد نماید.
گفتم آه و واویلا که صد دینارم بسوخت.
دوم آن که چون روغن در ریش مالی به زیرریش مرسان که گریبان را چرب کند.
گفتم دریغ و هزار دریغ که دویست دینارم ضایع شد.
خلیفه تبسم کرد گفت: کلمه سوم...
پیش از آن که بیان کند، گفتم ای خلیفه روزگار به عزت پروردگار که حکمت سوم را ذخیره نگاه دار و صد دینار باقی را به من ده که آن مرا هزار بار نافعتر است از حکمت شنیدن.
خلیفه بخندید و بفرمود تا پانصد دینار زر سرخ آوردند و به من تسلیم کردند.
|