اگر جسارت نباشد، میخواستم خیلی دوستانه و صمیمانه از تمامی همشهریان و هموطنان عزیز در هر پست و مقام و هر مسئولیت و موقعیتی که هستند درخواست کنم: بیایید مسئلهای به نام آلودگی هوا را فراموش کنیم.
دیگر نه جلسهای راجع به آن بگیریم، نه همایشی برگزار کنیم، نه تحقیق و پژوهشی برای رفع آن به راه اندازیم، نه هیاتی را از خارج برای بررسی آن دعوت کنیم، نه هشدار بدهیم، نه تعطیل کنیم و خلاصه دیگر فکر کنیم که چیزی به نام آلودگی هوا در تهران و دیگر شهرهای بزرگ کشور وجود ندارد و شهرهای کوچک و شهرستانهایمان نیز در آینده با چنین مشکلی مواجه نخواهند شد.
نه این که خدای ناکرده منظورم این باشد که با اتخاذ راه حلهای سنجیده و دقیق و یا با جدیت در اجرای تصمیمات اتخاذ شده در این زمینه، مشکل آلودگی هوا حل شده و دیگر هوایی پاک و تمیز در شهر و دیارمان وجود دارد. خیر! مگر میشود منکر بدیهیات شد؟ بنده عرضم این است که اصلا خودمان را بزنیم به فراموشی و بی خیالی. میپرسید چرا؟ عرض میکنم.
عرض بنده در یک جمله خلاصه میشود:
مگر تا حالا که مثلاً بر روی این مسئله و مشکل حساس بودهایم و درباره آن به اندازه موی سرمان سخن راندهایم و مقاله نوشتهایم و هشدار دادهایم و سمینار برگزار کردهایم و تحقیق و پژوهش نمودهایم و هیات آوردهایم و هیات فرستادهایم و وضع اضطراری اعلام کردهایم و ضرب الاجل مقرر فرمودهایم و چنین و چنان کردهایم، چه اتفاقی افتاده است که از این به بعد بخواهد بیافتد؟
و اما شرح این یک جمله:
همه ما خیلی خوب میدانیم که آلودگی هوای تهران و ایضا ترافیک سنگین و اعصاب شکن آن به عنوان 2 مشکل دوقلو و همزاد، مسئله دیروز و امروزمان نیست.
اگر بگویم که حداقل بین 3 تا 4 دهه است که این مشکل همواره در رده چند مشکل اساسی پایتخت قرار داشته، مسلم بدانید که خالی نبسته ام، کما این که دیگر شهرهای بزرگ کشور نیز حداقل یکی 2 دهه است که در معرض ابتلای به این درد واقع شدهاند و نالهای که از آنها به گوش میرسد، عنقریب است که به فریادهای وحشتناک از نوع تهرانی، تبدیل شود.
خوب، در این مدت طولانی برای درمان این درد چه کردهایم. هر وقت وضعیت آلودگی هوا به حد اضطراری رسیده و یا گرههای کور ترافیکی امانمان را بریده است، از سر ناچاری جیغی کشیدهایم و فریادی برآوردهایم که خدای ناکرده تصور نشود مردهایم. بعد هم برای این که اتهام کم کاری و این طور چیزها را از خود دور کنیم، بنده شما را متهم به مشکل آفرینی کرده ام و شما هم بنده را. مقداری هم نامه پراکنی کردهایم و اطلاعیه و هشداری را نیز دادهایم.
بعد هم تعدادی جدول و نمودار و آمار و ارقام را به روی داریه ریختهایم و سپس مقادیر معتنابهی تاسف و افسوس خوردهایم. آنوقت با وجدانی راحت و آسوده از این که اینهمه کار انجام دادهایم، همینطور چشم دوختهایم به آسمان و بر و بر نگاه کردهایم تا ببینیم کی بادی میوزد یا آبی از آن فرو میریزد تا بلکه تغییر و تحولی در وضعیت آلودگی هوا به وجود آید، و چون چنین شده است، خوشحال و خندان دوباره همان کار و بار سابق خود را در پیش گرفتهایم و روز از نو، روزی از نو!
حالا بنده عرضم این است که اگر این قدر هم مثلاً حرص و جوش نمیخوردیم و در این هوای آلوده، خون خودمان را بیش از این کثیف نمیکردیم، مگر وضعیتمان بدتر از اینی میشد که هست؟ فقط نگاهی به آمار و ارقام مصرف بنزین و میزان آلودگی هوا و هزینهای که دولت سالانه خرج میکند تا علاوه بر تولید بنزین در داخل، مقادیری کلان از این کالای نازنین را از خارج وارد نماید بیاندازید. وحشتناک است! حالا شما فکر میکنید اگر آن کارها را نکرده بودیم، مثلاً وحشتناکتر از این میشد؟
بنده وقتی در یک پیشنهاد کاملاً کارشناسانه و متقن عرض میکنم بیایید اصلا خودمان را بزنیم به بی خیالی، نه این که خدای ناکرده قصد چیزی داشته باشم. نخیر! بلکه دلایلش اینهاست که این پایین نوشته ام:
اول این که فراموشی و بیخیالی، خودش فینفسه دوای خیلی از دردهاست. همین اخیراً شنیدم که دانشمندان بعد از چقدر تحقیق و بررسی کشف کردهاند در موقع درد، چنانچه بیمار بتواند خود را نسبت به آن بیتوجه نماید و به نوعی آن را به فراموشی بسپارد، درد خودبخود کاهش پیدا میکند. برهان خُلفش این است که آدم هرچه بیشتر به درد توجه کند و آه و ناله بیشتری راه بیاندازد، خودبخود شدت درد هم بیشتر خواهد شد یا حداقل این است که آن بیچاره احساس درد بیشتری خواهد کرد و بر زجر خود خواهد افزود. حالا نقل ماست.
چون از قرار معلوم، چه درباره آلودگی هوا حساس شویم و چه نشویم، آش همین آش و کاسه همین کاسه است، پس بیایید طی یک تبانی همگانی، یک کار دیگری بکنیم.
یعنی به جای این که وقتی آلودگی هوا بالا و بالاتر میرود، درباره آن حساس شویم و کاری کنیم تا ناخودآگاه و براساس مکانیسم روانی، میزان سرفهها و شدت سوزش چشمها و درصد سکتهها افزایش پیدا کند، صبح علیالطلوع از رسانهها اعلام کنیم امروز شهرمان از یک هوای بسیار خوب و باطراوت برخوردار است. بعد مردم یکی یکی یا چندتا چندتا وقتی به هم میرسند اول نگاهی به آسمان بیاندازند و بعد با لبخندی بر لب به هم بگویند: اوه! چه صبح قشنگی، امروز عجب هوای خوبیه! امیدوارم روز خوب و پرنشاطی داشته باشید! و بعد در حالی که برای هم دست تکان میدهند از کنار یکدیگر رد شوند و بروند پی کارشان!
تازه باید حسابی مراقب روحیه کودکانمان هم باشیم چراکه اضطرابها و نگرانیها در دوران کودکی، میتواند تأثیرات غیرقابل جبرانی را بر روح لطیف و جسم نازک آنها بگذارد
پس حالا که این طفلکیها در این هوای آلوده به اندازه کافی دچار صدمات مختلف میشوند، دیگر انصاف نیست با هشدارهای الکی و بیثمر درباره این که وضعیت هوا در حالت چه و چه قرار دارد، آنها را بیخود و بیجهت بترسانیم و اضطرابهای روحی ناشی از آن را به صورت کابوسهای شبانه به سراغشان بفرستیم. بعد هم که بزرگ شدند دنبال این باشیم که آثار و عوارض این ترسها و وحشتهای دوران کودکی را از روح و روانشان پاک کنیم. پس چه بهتر که بگذاریم لااقل از این زندگی 2 روزه دنیا تا آنجا که زورشان میرسد لذت ببرند و خوش باشند.
دومین فایده پیشنهاد بنده، کاستن از هزینههای اضافی و کلاً غیرضروری است. ببینید! هر بار که مسئله آلودگی هوا، به یک موضوع روز تبدیل میشود، بالاخره عدهای دنبال این راه میافتند که با برگزاری جلسات و همایشها و غیره و غیره، مثلاً کاری بکنند یا حداقل نشان دهند که دارند کاری در آن راستا میکنند.
خوب، این همه کار و فعالیت طاقتفرسا که بدون پول و خرج و مخارج، شدنی نیست. حالا بنده میگویم ما که داریم علاوه بر هزینه تولید بنزین در داخل، سالی حدود 4 میلیارد دلار صرف واردات بنزین میکنیم، هزینههای آشکار و پنهان ترافیک سنگین و آلودگی هوای بحرانی هم که روی دوشمان هست و خواهد بود، دیگر این هزینههای جانبی را برای چه بپردازیم؟ واقعاً چه خوب میشد اگر کسانی آستین همت بالا میزدند و هزینههایی را که در طول چند دهه اخیر برای بررسی مسئله آلودگی هوا به صورتهای مختلف و در قالبهای گوناگون مصرف شده است – و طبق شواهد موجود هیچ ثمری هم در بر نداشته است – حساب میکردند. البته هیچ ضرورتی هم به اعلام آن به مردم وجود ندارد چون فقط باعث حرص خوردن بیشترشان میشود. فقط خودشان این هزینهها را میدیدند و عبرت میگرفتند که دیگر چنین اسرافهایی را صورت ندهند.
و اما سومین خاصیت پیشنهاد بنده، جلوگیری از یک مسئله کاملاً جدی است. البته گفتنش تا حدی سخت است اما به هر حال سعی خودم را میکنم. (ضمناً همین جا داخل پرانتز بگویم هر چیزی که راجع به امروز تهران میگوییم، در مورد فردای دیگر شهرهای بزرگمان هم صادق است.) ببینید! ما از یک طرف داد و هوار راه میاندازیم که وضعیت ترافیک بسیار وخیم است و اصلاً تهران دارد تبدیل میشود به یک پارکینگ بزرگ. یا میگوییم آلودگی هوا به صورت بحرانی درآمده و میزان سکتهها و ابتلا به بیماریهای قلبی و ریوی افزایش چشمگیری داشته است.
این را هم میدانیم که عوارض روحی و جسمی آلودگی هوا، سالانه هزینههای سرسامآوری را بر دولت و مردم بار میکند. بعد از آن طرف، هر روز آمار میدهیم که چقدر و چند درصد بر تولید خودروی سواری افزوده شده و انشاءالله در آینده با سرعت بیشتری هم به این رشد تولید افزوده خواهد شد. بعد میگوییم متاسفانه در این کمبود پول و سرمایه، سالی حدود 4 میلیارد دلار پول بیزبان را میدهیم که بنزین وارد کنیم و بسوزانیم. بعد کمیته و هیات تشکیل میدهیم که ببینیم چرا آلودگی هوا وجود دارد و چه کار باید کرد.
بعد بانکهایمان که میبینند از طریق وامهای چندین و چند درصدی به مردم برای خرید خودرو میتوانند حسابی جیبهایشان را پرکنند شروع میکنند به تبلیغات که ایهاالناس چه نشستهاید که میتوانید بیدردسر صاحب ماشین شوید. بیایید وام بگیرید و بروید یک دستگاه اتومبیل بخرید و خوش باشید. اسم این کارشان را هم میگذارند لیزینگ که البته خیلی هم بامسمی است! بعد وضعیت آلودگی هوا که اضطراری و بحرانی میشود، چند روز پشت سر هم تعطیل میکنیم که مثلا وضع کمی بهتر شود.
بعد مردم که میبینند تعطیلند تازه یادشان میافتد چقدر خریدها و کارهای عقب افتاده خانه را دارند که میتوانند از این فرصت استفاده کنند و به آنها برسند و یا چقدر دید و بازدیدهای انجام نشده هست که میتوانند جبران کنند و یا چند وقت است که دست زن و بچهشان را نگرفتهاند ببرند پارک یا این که اصلاً چقدر خوب میشود از فرصت استفاده کرده سری به اطراف و اکناف و حومه تهران بزنند و هوایی تازه کنند و خلاصه راه میافتند تا همه این کارها را انجام دهند. بعد دوباره که تعطیلی تمام میشود، انگار نه انگار که با مسئله و بحرانی به نام آلودگی هوا مواجهیم، با ماشینهای تک سرنشین تمام سطح خیابانها را پر میکنیم و قسعلیهذا.
بنده عرضم این است که ما اگر میخواهیم پولمان را بدهیم بنزین وارد کنیم و دود کنیم بفرستیم توی هوا. بعد آن دودهای سمی را بفرستیم توی ریهها و رگهایمان. بعد هزار جور درد و مرض لاعلاج و صعبالعلاج بگیریم. بعد زبانم لال بر اثر آن درد و مرضها تند تند بیافتیم بمیریم. بعد افتخار کنیم که تولید خودرو سواری در کشورمان رشد چندین و چند درصدی داشته است.
بعد چشممان را به روی حمل و نقل عمومی ببندیم. بعد سمینار راه بیاندازیم و پهلوی همدیگر بنشینیم و به مغزمان فشار بیاوریم که آخر چرا ما با چنین مشکلاتی مواجهیم و راه حلش چیست و خلاصه هزار رقم از این کارهای جورواجور خوشمزه بکنیم، عیبی ندارد، بکنیم. به خودمان مربوط است.
اما دیگر چرا سر و صدا راه بیاندازیم و توجه دیگران را نسبت به این کارهای درهم و برهم جلب کنیم؟ حالا نکته اینجاست. اگر یك وقت آنها متوجه این جور كارهایمان شدند و خدای ناکرده نشستند برایمان مضمون کوک کردند و صفحه گذاشتند، خدایی چه جوابی خواهیم داشت؟ پس چه بهتر که سرمان توی لاک خودمان باشد و بی سروصدا همین کارهایی که تا الان میکردیم را ادامه دهیم. فوقش آلودگی هوا به مرز بحرانی میرسد. خوب، برسد. دیگر پشت سرمان صفحه که نمیگذارند!
چهارمین فایده پیشنهادی که عرض کردم، از سومین فایدهای که بیان شد، خیلی بیشتر و مهمتر است. بنده در چارچوب این پیشنهاد به یک الگو برای حل برخی مشکلات رسیدهام که در نوع خود کاملاً ابتکاری، صددرصد کارآمد و بدون هیچگونه هزینهای خواهد بود.
اسمش را هم گذاشتهام «الگوی بایو- پلتیکال برای حل مسائل حل نشدنی در عرصه بینالمللی». البته این الگو، خیلی فنی و پیچیده است و هرچند که سعی خواهم کرد به سادهترین شکل ممکن آن را توضیح دهم اما نیاز به تمرکز و دقت فراوانی برای درک و فهم دارد.
ببینید، یکی از مشکلات ما، این آقای جرج بوش پسر و تیم نومحافظهکاران همراه او است که بسیار قلدر، بیمنطق، جنگافروز و سلطهجو هستند و آن طور که میگویند آمدهاند تا آن نظم نوین جهانی را که مورد نظرشان است، بر دنیا حاکم سازند. در طول چند سال گذشته هم دیدهایم که چه آتشی سوزاندهاند.
خوب، این مشکل، علیالظاهر حل نشدنی هم به نظر میرسد. اما با شیوهای که بنده طراحی کردهام بسادگی میتوانیم آن را حل کنیم که البته در ارتباط تنگاتنگ با همین مسئله آلودگی هوا است.
دقت کنید! در یکی از برهههایی که میدانیم آلودگی هوا به حد نهایت خود رسیده و ادامه خواهد داشت، بی آنکه سروصدایی راه بیاندازیم و هشداری بدهیم و از این طور کارهای بیفایده بکنیم، بر اساس همان تبانی همگانی، خودمان را میزنیم به بیخیالی. انگار نه انگار که مشکلی هست.
همینطور دستهایمان را میكنیم توی جیب شلوارمان و راه میرویم و سوت میزنیم. بعد ناگهان وزارت امور خارجه کشورمان طی اطلاعیهای اعلام میکند که ایران تصمیم گرفته است به درخواستها و التماسهای مکرر مقامات آمریکایی برای تجدید رابطه پاسخ مثبت دهد و بدین منظور رسماً از آقای جرج بوش و هیات دولت آمریکا و تمامی تیم نومحافظهکاران دعوت میکند همگی دسته جمع، برای این که یکباره بتوانیم در همه زمینهها گفتگو کنیم و سنگهایمان را با هم وابکنیم، به ایران بیایند.
خوب، آنها هم که از خدا خواسته برای این که فرصت را از دست ندهند، با کمال میل از این پیشنهاد استقبال خواهند کرد و لابد پیش خودشان خواهند گفت برویم تا دوباره جای پایمان را در ایران محکم کنیم و بساط بچاپ بچاپ را راه بیاندازیم.
حالا ما هم کاملاً روی خوش به آنها نشان میدهیم. خلاصه اینها راه میافتند میآیند تهران. کاری که ما در این حال باید انجام دهیم این است که هیچ کاری نکنیم و فقط مذاکرات را همینطور الکی و بینتیجه در کمیتههای تخصصی و غیرتخصصی ادامه دهیم. از آن طرف پذیرایی خیلی خوبی هم از آنها به عمل آوریم و خلاصه سعی کنیم که آنها در آن شرایط اضطراری آلودگی هوا، هفت هشت ده روزی و اگر شده 15 روزی اینجا بمانند. دیگر کار تمام است و یکی از بزرگترین مشکلات بینالمللی براحتی حل خواهد شد.
چطور؟ حداقل بیست سی درصدی از اعضای آن هیات در این هوای آلوده سکته را خواهند زد. یک درصد نسبتا بالایی از آنها هم مبتلا به انواع و اقسام سرطانها خواهند شد که بزودی به جمع قبلی خواهند پیوست. بقیه هم چنان دچار بیماریهای ریوی و قلبی و عروقی و عصبی خواهند شد که در ادامه زندگی اگر خیلی هنر داشته باشند بتوانند به دوا درمان خود بپردازند و به کار دیگری نخواهند رسید.
بنابراین به همین راحتی همه مردم دنیا از شر این تیم جنگ افروز راحت خواهند شد و دعاگوی ما هم خواهند بود.
حالا اگر بیاییم مرتب در مورد آلودگی هوای تهران و مضرات آن شلوغ بازی دربیاوریم، از آنجا که به تجربه ثابت شده است مشکلی حل نخواهد شد، تنها کاری که کردهایم آن است که آنها حواسشان جمع شود و دستمان را بخوانند.
با توجه به جمیع عرایضی که عرض شد و بویژه دلایل چهارگانهای که به استحضار رسید، بنده امیدوارم توانسته باشم این مطلب را بخوبی جا بیاندازم که بهترین، کارآترین و مفیدترین رفتار در قبال آلودگی هوای تهران و دیگر شهرهای بزرگ کشورمان آن است که خودمان را در قبال آن به فراموشی و بیخیالی مطلق و کامل بزنیم. ضمناً برای این که بتوانیم به چنین وضعیتی برسیم و یکبار برای همیشه تکلیف خود را در قبال این مسئله روشن نماییم، پیشنهاد میکنم یک همایش بزرگ را بدین منظور تدارک ببینیم. بنده شخصا 2 عنوان را برای این همایش پیشنهاد میکنم که یکی بهتر از دیگری است و هرکدام که پذیرفته شود میتواند گویای محتوای آن باشد. عنوان نخست: «آش کشک خالته، بخوری پاته، نخوری پاته» و عنوان دوم: «آلودگی هوا؛ همینه که هست، میخوای بخواه، نمیخوای بخواه!»
به امید دیدن هوایی پاک و آسمانی آبی، البته در خواب!
|