«ورزشكاران هر عصر- مثل هنرمندها- بازتابنده شرايط اجتماعى و روانشناسانه دوران خويش هستند. آنها هميشه همه جا بخشى از زندگى احساسى و عاطفى مردم را میسازند و تكهاى از دلمشغولىها را. ورزشكاران نيازهاى درونى شيفتگان را عيان میكنند. در بطن هورا كشيدنها و دست زدنها - چه درآميخته به همذات پندارى و چه محدود به ستايشى از نوع مراد و مريدى- رابطه اى رقم میخورد، توصيف ناپذير.
اين شخصيتهای غیرزمینی فناناپذير به نظر میرسند، آنها را از نزديك میبينيم، ولى ابدى جلوه میكنند. میخواهيم قبول كنيم نمى ميرند. میخواهيم بپذيريم هميشگى هستند. خيال در اين زمينه به واقعيت پوزخند میزند و عنان خويش را تا هر جا كه بخواهيد از دست میدهد.
احمدرضا عابدزاده از دل جريانهاى اجتماعى سالهاى ميانى دهه 60 بيرون آمد. او نمايانگر نيازها و از آن مهم تر شور و شرهاى يكى دو نسل پس از انقلاب بود و تا سال 80 دوام آورد. عابدزاده- و همين طور على دايى- جانمايه فوتبال پوست انداخته ايران پس از جنگ 8 ساله با عراق بودند. ولى توفيق عابدزاده نامتعارف به شمار میرفت. معمولا مهاجمين و گل زنها محبوب تماشاگران میشوند، نه دروازه بانها ولى عابدزاده توانسته بود نگاه يكسويه به دروازهبانها را ناديده بگيرد و در صف اول بايستد ولو آنكه گلهاى پرشمارى را هم میپذيرفت. او طى 15 سال در دورانى كه فوتبال پس از جنگ روزهاى شكوفايى اش را میگذراند در صف اول ايستاد و با ماندگارى اش- با وجود اوج و حضيضهاى متوالى- جريان ويژه خويش را رقم زد.
او آنقدر به الگوى ساخته و پرداخته خويش متكى بود تا حتى با جابه جايى از استقلال به پرسپوليس دشمنى 2 حريف قديمى را بىاهميت جلوه دهد و نشان دهد وراى جريان قرمز و آبى راه خود را میرود.
عابدزاده از دل جريان ضدبازيكن سالارى دهه 60 فوتبال ايران بيرون آمد. هر چند كه بعدها تركيب ماندگارترى از بازيكن سالارى را رقم زد. در شرايطى كه بزرگان دهه 60 فوتبال ايران از حميد درخشان، ناصر محمدخانى و حميد عليدوستى گرفته تا چنگيز و بهروز سلطانى با پرويز دهدارى مربى تيم ملى سازگارى نيافتند، دهدارى تيمى متشكل از جوانان گمنام را روانه ميدان كرد. تيمى كه در اوج جنگ، سال 1987 برخلاف انتظار خوب ظاهر شد و با بداقبالى شكست از عربها را پذيرفت.
دروازه بان آن تيم احمدرضا عابدزاده بود. جوانى با قد و بالاى بلند و دستان ورزيده و پرشهاى خوب. او در شرايطى كه تيم ملى ايران طعم ناكامىهاى پى در پى را طى ديدارهاى بين المللى میچشيد درون دروازه قرار گرفت. او زمانى ظهور كرد كه تيم ملى بيش از هميشه به مرد قابل اطمينانى در چارچوب دروازه نياز داشت، عابدزاده محصول اين نياز مفرط بود. همه به خود میگفتند: «تا كى بايد برابر عربها از يكسو و تيمهاى جنوب شرق آسيا مغلوب شويم؟!»
درخشش عابدزاده در رقابتهاى 1990 پكن او را در صف اول فوتبال ايران قرار داد. (در روزهايى كه عصر على دايى آغاز نشده بود.)
تيم ملى به قهرمانى آسيا رسيد و عابدزاده در اين قهرمانى نقش كليدى بازى كرد. درخشش نامتعارف برابر كره جنوبى و سپس گرفتن 2 پنالتى از مردان كره شمالى در يادها میماند.
پس از آن او را دروازه بانى با تمركز غريب روى ضربههاى پنالتى شناختند. لحظه هايى كه او پس از مهار ضربههاى پنالتى شادمانه به هوا میپريد و خندهاش را به رخ میكشيد بخشى از خاطرات فوتبال اين دوران شد.
فرشاد پيوس ستاره ديگر آن روزها محو میشد، ولى عابدزاده باقى میماند.بعدها فقط على دايى به مرتبت او رسيد، ولى دايى بيشتر ورزشكار بود، در حالى كه عابدزاده در عرصه فوتبال نوعى ستاره به شمار میرفت. كسى كه بدون لباس ورزشى هم برابر دوربين عكاسها قرار گرفت و پوسترهايش دكهها را فرا گرفتند، عجيب نبود سرانجام پا به عرصه سينما گذاشت و تصاويرش كنار بازيگران سينما چاپ شدند. احتمالا اگر سينما را جدى میگرفت میتوانست چند نقش اول را هم بازى كند....
مهم نبود ايران بازنده از ميدان خارج شد، مهم اين بود كه تماشاگران باور داشتند او از جان مايه گذاشته و تا لحظه آخر مبارزه را ادامه داده. صحنههايى كه با توپ روى زمين غلتيد و در عين آسيب ديدگى برابر آماج حملات ژاپنىها ايستاد بخشى از حكايتش را شكل دادند، ولى براى من به يادماندنىترين بازى عابدزاده برابر استراليا در ديدار برگشت رقابتهاى جام جهانى 1998 در سيدنى رقم خورد. جايى كه استراليايىها به قول خودشان فقط به يك هل ديگر (Onemorepush) براى راهيابى به جام جهانى نياز داشتند... ايران تحت فشار بى امان استراليايىها دو گل پذيرفت كه عابدزاده روى گل دوم در ابتداى نيمه دوم بىتقصير نبود، ولى آنچه او در دقايق بعد ارائه داد بخشى از تاريخ فوتبال ايران را ساخت.
تيم دو به صفر عقب بود كه اوباش استراليايى به عابدزاده و دروازهاش حمله كردند. طى عمل ابلهانه و كريه اوباش استراليايى به نظر میرسيد همه چيز تمام شده. شايد همه قبول كرده بوديم اين پايان راه است... ولى عابدزاده در آن لحظات حياتى، مهمترين ويژگىاش - وراى قد بلند، آن جهشها و پنالتى گرفتنها - را رو كرد، يعنى خونسردى مفرط در لحظات بحران. با خنده آميخته به تمسخر آشنايش به اوباش نگريست و با آرامش غريب در درست كردن تور دروازه به مسئولان زمين كمك كرد. اين دقايق بسيار حياتى بودند. دو بر صفر عقب بوديم و به نظر میرسيد استراليايىها از آن بالا به ما مینگرند و تا حدى با ما تفريح هم میكنند! شايد هم حق داشتند. تيم ما نشانى از توانايى بازگشت از باتلاق سيدنى نشان نمى داد.
ولى در همين لحظات، عابدزاده به جاى خشمگين شدن، فرياد و اعتراض (كه اگر هر كس ديگرى بود چنين واكنش هايى بروز میداد)، خنديد و خونسردى اش را به رخ كشيد. وقتى ساندرو پل دستور ادامه بازى را داد، عابدزاده با نوعى سرخوشى شروع به گرم كردن خود كرد و روى زمين با نرمش فراوان معلقى زد و سپس باطراوت فراوان بلند شد و ايستاد. اين همان لحظه جادويى بود كه نه تنها به همه بازيكنان ما در ميدان نهيب زد «همه چيز تمام نشده» بلكه به تماشاگران هم گوشزد كرد «اميدوار باشيد، ما میجنگيم»... و جنگيدند.پس از آن لحظه بود كه كورسوى اميد گوشه دلمان تدريجاً به شعله اى بدل شد و فكر كرديم میتوان ترى ونبلز متكبر را شكست داد و استراليايىها را در خانه شان مغلوب كرد. بدون ترديد دو گل باقرى و عزيزى بدون خونسردى اميدبخش و نهيب زننده عابدزاده متصور نبود... بود؟
نقش او پس از به ثمر رساندن گل تساوى و دقايق طولانى و وقت اضافى برجسته تر شد. ثانيهها پايان ناپذير بودند و استراليا براى گل سوم به آب و آتش میزد. توپى كه عابدزاده درست روى خط مهار كرد مترادف با دلهره و شادى ميليونها ايرانى در سراسر جهان بود.
وقتى سوت پايان به صدا درآمد و همه بازيكنان جشن شادى در اطراف ميدان راه انداختند، تصوير عابدزاده بيش از همه در ذهنمان ماند.
شادىاش برابر آمريكا در جام جهانى هم تكرار شد. با پس زمينه شيرجهاى كه توپ را از روى خط برابر آمريكايىها رد كرد و عنوان «بهترين دفع توپ توسط دروازهبانان» در آن روز را گرفت. نمايش صحنههاى شادى او پس از اين ديدار تاريخى نيز به فولكلور ورزش ايران پيوست.
محبوبيت عابدزاده آنقدر بود تا به عنوان جايگزين على پروين در پرسپوليس در نظر گرفته شود. هر چند كنار میكشيد و با سايپا زمزمه بازگشت سر میداد. ولو آن كه همه میدانستند دوران اوجش به سر رسيده و پاى آسيب ديدهاش خوب نخواهد شد... بازگشتى در كار نبود...
... اما او با سكته مغزى ناگهانىاش فصل متفاوتى براى خويش گشود. آنچه كه او را - باز هم - از همتايانش جدا میكند، اشك هايى كه برايش ريخته می شوند و دعاهايى كه براى او بر زبان میآيند، هشداردهنده هستند. سكته عابدزاده پرده از نكتهاى برمى دارد كه فوتبال كنونى ايران به بررسى موشكافانه آن سخت نياز دارد، يعنى رجعت به ارزشهاى معنوى.
حادثه عابدزاده نيش میزند كه روزهاى زندگى ورزشى گذرا هستند. او در سكوتش روى تخت بيمارستان فرياد میزند: همه آن مسابقه ها، گل زدنها و گرفتن ها، پيروزىها و شكستها به تاريخ میپيوندند... و آنچه میماند حسرت لحظههاى از دست رفته و گذرا است.
آيا جامعه فوتبال از اين هشدار درسى درخور تلخى آن خواهد گرفت؟
|