ابتدا عدمصدور رواديد براي افشين قطبي اين مربي ايراني، براي سفر به تهران بهدليل نداشتن پاسپورت ايراني و پس از آن ماجراي دنبالهدار قراردادش با پرسپوليس كه نزديك به 2 ماه خبر اول ورزش ايران شده بود، او را در تابستاني كه گذشت به خبرسازترين چهره ورزش كشور بدل كرد. او كه تيمش در ليگ برتر درخشش خيرهكنندهاي داشت.
پرسپوليس پس از سالها با قطبي به كورس قهرماني برگشت و افشين كه پس از سي سال به ايران برگشته است، با لهجه خاصش به محبوبترين چهره هواداران پرسپوليس بدل شد. حالا او پس از 6 ماه فارسي را راحتتر حرف ميزند و بيشتر با شرايط زندگي در تهران خو گرفته.
او چندي قبل در باشگاه پرسپوليس ميزبان پيام صالحي خواننده سرشناس گروه آريان بود تا از زندگياش براي همميهنان ايراني مقيم امارات بگويد. گفتوگويي خواندني كه در ادامه آمده است:
پيام: در اين 6 ماه حسابي ايراني شديد! 30دقيقه تاخير داشتيد؛ درست مثل همه قرارهاي ايراني!
افشين: متأسفم اما در تمرين صبح براي بچهها مسابقه تمريني گذاشته بودم، تيم اصلا خوب بازي نكرد و من از بازي تيم راضي نبودم. مجبور شدم بچهها را در رختكن نگه دارم و با آنها حرف بزنم وگرنه آدم بدقولي نيستم! ببخشيد.
پيام: البته اين مصاحبه كمي غيرمتعارف است؛ اينكه يك خواننده با يك ستاره ورزشي گفتوگو ميكند. ميخواهيم كمي شما را از فضاي ورزش خارج كنيم و از علايق شخصيتان بپرسيم. از دنياي هنر، زندگي شخصي و... اين يك افتخار براي گروه آريان است كه من به نمايندگي از همه بچهها پيش روي شما كه از افتخارات كشوريد، نشستهام.
افشين: البته من فكر ميكنم كه كاري كه شما و گروهتان براي كشور انجام دادهايد، خيلي بزرگتر از فعاليتهاي من است. شما سالهاست كه مردم را با آهنگهايتان شاد ميكنيد.
البته معذرت ميخواهم كه موزيكهاي شما را نميشناسم ولي اگر زمان بيشتري در ايران بمانم، حتما فرصت ميكنم تا با هنرمندان ايراني بيشتر آشنا شوم؛ بيشتر موزيك گوش كنم، فيلم ببينم و شخصيتها را بشناسم.
يك چيزي كه خيلي دوست دارم اين است كه موزيك ما و شعرهاي ما خيلي با احساس است و خارجيهاي زيادي را ميشناسم كه موزيك ايراني را دوست دارند و بيآنكه زبان ما را بلد باشند به موزيك ما گوش ميدهند.
راستي از روزي كه اين پيشنهاد مصاحبه را به من دادند برايم جالب بود كه بدانم اين ايده چه كسي بوده! يعني خود شما چنين ايدهاي را داشتيد؟
رجبپور: ايده را دوستان خبرنگار همشهري به ما دادند و بچههاي گروه آريان هم چون خيلي شما را دوست داشتند، با كمال ميل اين ايده را قبول كردند.
پيام: داستان سفر شما به تهران، ماجراي پيچيده و طولاني بود. اين بازگشت يك جذابيت ابتدايي ويژهاي براي همه ما داشت؛ مايي كه شايد خيلي درگير جنجالهاي ورزش نيستيم. ميشود براي شروع از اين مدتي كه به ايران برگشتيد و از حسي كه داريد براي ما بگوييد؟
افشين: فكر كنم وقتي 30 سال از كشورت دور باشي، هيچوقت فراموش نميكني خاكي را كه وقتي كودك بودي در آنجا زندگي ميكردي.
فرهنگي را كه پدر و مادرم به من ياد داده بودند، هميشه با من بود. خيلي از ايرانيها را در كشورهاي مختلف ميشناختم و با آنها حرف زدم، خيلي آدمهاي خونگرمي بودند و اين يك حس خوبي است كه همه ما ايرانيها داريم، در هر كجا كه باشيم.
برگشتن به وطن آرزوي همه ايرانيهايي است كه در هر گوشه از دنيا زندگي ميكنند. هنوز يادم هست لحظههايي كه در پرواز نشسته بودم و به سمت ايران ميآمدم؛ توفاني در دلم به پا شده بود و هرچه به تهران نزديكتر ميشدم، هيجانم بيشتر و بيشتر ميشد.
وقتي به تهران رسيدم و جمعيت را ديدم خيلي برايم هيجانانگيز بود. اينكه ميتوانستم مادرم كه در 30 سال گذشته فقط 2 بار -آن هم خارج از ايران- ديده بودم؛ دوباره ببينم. گرمي و هيجاني را كه مردم در لحظه ورودم داشتند حسي برايم ساخته بود كه واقعا نميتوانم وصفش كنم؛ اينكه مردم چقدر انرژي مثبت به من القا ميكنند.
پيام: خودتان احساس كرديد كه براي مردم با ديگران تفاوت داريد؟
افشين: اين اتفاق را بارها در ورزشگاههاي گوناگون ديدهام. مردم هميشه به من لطف ويژهاي دارند. هر روز من از مردم چيزهاي مختلف ديدم.
فكر ميكنم اين به خاطر تفاوت من با آدمهايي است كه هميشه در دورم بودهاند. من حرف زدنم كمي متفاوت است، صداقتم متفاوت است و سعي ميكنم خيلي رك حرفهايم را بزنم. مهم نيست چقدر محبوب ميشوم؛ يا ميبازم يا ميبرم.
من هميشه همان افشين هستم و واقعا كوچكتر از همه هستم و مردم اين را دوست دارند. سعي كردم كه همان فرهنگي كه با آن بزرگ شدم را با خودم به فوتبال ايران بياورم و اين براي مردم جالب بوده هيچ وقت سعي نميكنم وقتي ميبازم بهدنبال مقصر بگردم و گناه باخت را به گردن اين و آن بيندازم.
هميشه سعي كردهام از برد و باختهايم ياد بگيرم. پدرم به من ياد داده بود كه مهرباني مجاني است. يك قران هم نبايد از جيبت بدهي اگر ميخواهي مهربان باشي.
او ميگفت با همه خوب باش چون خوبيهايت هميشه به تو برميگردد و من هم هميشه سعي كردم كه اين طوري زندگي كنم. پدرم از اهالي نيريز جهرم و شيراز بود؛ يك مرد فوقالعاده. ميگفت اگر من به تو لطف ميكنم، يكي ديگر، روزي ديگر به من لطف خواهد كرد.
رجبپور: ما يك ضربالمثل هم در اين باره داريم؛ از هر دست بدهي از همان دست هم ميگيري.
افشين: من فكر كنم در اين خطوط زندگي ميكنم. شما كه خواننده و آهنگسازيد با كارهايتان به ما هديه ميدهيد.
اين يعني هر روز براي ما يك سال نو است. از صبح كه بيدار ميشوم، خيلي خوشحالم كه همان كاري را كه دوست دارم، انجام ميدهم، اينكه سالم هستم و... فكر ميكنم همين برايم بس است.
پيام: راجع به فوتبال ايران حرف زديد. كار كردن در ايران با همه جاي دنيا كمي فرق دارد. مشكلاتي پيشبيني نشده و باورنكردني، هر لحظه ممكن است سر راهتان پيدا شود. ما در كارمان، خيلي با اين مشكلات مواجه ميشويم. شما هم حتما اين مشكل را داريد، چطور با آن كنار ميآييد؟
افشين: بله مشكلات هست، امكانات كم است، نظم نداريم و اين را نميتوان كتمان كرد.
خيلي ناراحت ميشوم وقتي در خيابان دارم راه ميروم و ميبينم خانمي با چادر كنار خيابان زير باران مانده و ماشينها نگه نميدارند، يا آقايي خانمش را پشت موتور سوار كرده و دو بچه را هم روي پاهايشان گذاشتهاند، بچه كوچك را هم خانم مثل بقچه زير بغل زده و هيچكدام كلاه ايمني به سر ندارند. اين اتفاق درست نيست.
وقتي ميبينم مردم در خيابان دعوا ميكنند، ناراحت ميشوم. ما فرهنگ بزرگي داريم. كشور متمدني هستيم و اين اتفاقات درخور نام كشورمان نيست. اين چيزها مرا ناراحت ميكند.
ميخواهم در اين مصاحبه آن چيزهايي را كه ميبينم به آنها بگويم. ما كشور خوبي داريم، پس كمي با هم مهربانتر باشيم و شهرمان را تميزتر نگه داريم. تهران و ايران خانه خودمان است. در اين مدت دو سه بار به كوه رفتم و ديدم پر از آشغال شده و خيلي ناراحت شدم چون فكر ميكنم طبيعت هم مثل خانه ماست. ما بايد كشورمان را هم مثل خانهمان تميز نگه داريم. فكر ميكنم اين وظيفه شما هنرمندان و ما ورزشكارهاست كه درباره اين مشكلات با مردم حرف بزنيم و در رفع اين مشكلات مؤثر باشيم.
پيام: من شنيدم شما در كودكي و سالهاي دور، استقلالي بوديد!
افشين: اين را همه ميگويند ولي نميدانم اين چطور پيچيده...
رجبپور: من فكر كنم از روي صداقت جايي اين حرف را زدي و حالا از آن سوءاستفاده ميشود!
افشين: فكر كنم اين شايعه را استقلاليها ساختند!
فرهاد: ولي اين جمله را خودتان در گفتوگو با ما به زبان آورديد. يك سالونيم قبل وقتي در تيم ملي كره بوديد و در دوبي به شما اجازه سفر به تهران ندادند، مصاحبه بلندي را با همشهري داشتيد كه در يك بخش از آن از كودكيتان گفتيد؛ از اينكه «تاج» را دوست داشتيد و در خانهتان جورابها را لوله ميكرديد و توپ درست ميكرديد. بعد بازي تاج و پرسپوليس بازي ميكرديد؟
افشين: واقعا من اين جمله را گفتم؟ نميدانم چرا الان يادم نميآيد. شايد هم گفته باشم. البته يادم هست كه هميشه بازي پروين و كلاني را دوست داشتم! اي واي!... (خنده).
رجبپور: هيچ وقت فكر ميكرديد كه روزي مربي فوتبال بشويد؟
افشين: فوتبال از 3 سالگي در خون من بوده. هميشه از همان كودكي در خيابانهاي تهران و شيراز بهدنبال توپ ميدويدم.
خيلي وقتها كتك خوردم از پدر و مادرم كه بيا درس بخوان و مثل لاتها در كوچه فوتبال بازي نكن، ولي من هميشه از دست آنها در ميرفتم و بازي ميكردم.
فوتبال انگار تو خون من بوده. وقتي به آمريكا رفتم، آنجا مردم نميدانستند كه فوتبالچي هست اما من در مدرسه براي خودم تيم فوتبال راه انداختم.
همه بچههاي تيم ما، خارجيهاي مهاجر بودند. من از 14 سالگي كار مربيگري را شروع كردم و به بچههاي كوچك در تابستانها فوتبال ياد ميدادم. هميشه ميخواستم كه در درجات بالاي فوتبال هم كار كنم.
پيام: و فكر ميكرديد كه به اين سطح برسيد؟
افشين: يادم هست كه خيليها به من ميگفتند كه امكان ندارد اين اتفاق بيفتد. چطور ممكن است يك ايراني مقيم آمريكا برود مربي آژاكس يا تيم ملي كره شود. يادم هست يك روز كه داشتم از لسآنجلس با پرواز بريتيش ايرويز ميرفتم هنگكنگ تا دستيار مربي بزرگ هلندي تيم ملي كره -گاس هيدينگ- باشم. در طول پرواز داشتم با خودم فكر ميكردم كه اگر اين اتفاق بيفتد حتما همه كار ميشود كرد. بهنظرم، بهترين چيزي كه ميتوانيم به جوانهاي ايراني بگوييم، اين است كه اگر بخواهند براي رسيدن به روياهايشان تلاش كنند، با هوش و استعدادي كه دارند، همه كار ميتوانند بكنند.
رجبپور: البته ايرانيها اين قدر باهوش و با استعدادند كه بسياري از پستهاي كليدي در ناسا را برعهده دارند.
افشين: شما درست ميگوييد اما در فوتبال هيچ وقت اين اتفاق نيفتاده بود. در فوتبال مربيهاي هلندي، برزيلي و مردان بالتيك، هميشه شرايط راحتتري براي كار داشتند چون كشورهايشان صاحب علم فوتبال بودهاند؛ ولي براي ايران هيچ وقت چنين اتفاقي نيفتاده بود.
رجبپور: در بخشي از حرفهايتان گفتيد كه خانوادهتان مخالف فوتبال بازي كردن شما بودند. شما حالا يك نمونه خاص در فوتبال ايران هستيد. شما يك ورزشكار متشخص و تحصيلكرده هستيد. شما ميتوانيد يك الگو باشيد براي بچههايي كه دوست دارند فوتبال بازي كنند و پدر و مادرهايي كه دوست دارند بچههايشان درس بخوانند.
افشين: يك فوتباليست ميتواند تا 32 يا 33 سالگي بازي كند و اگر گلر باشد، شايد تا 40 سالگي؛ اما عمر متوسط انسان نزديك به 80 سال است و در بقيه عمر چه كار بايد كرد. اين يك نكته مهم است. خيليها هستند كه عمر فوتبالشان با يك سانحه خيلي زود تمام ميشود و نميتوانند به مدارج بالا برسند و اگر تحصيلات هم نداشته باشند، نميتوانند كاري انجام دهند.
تحصيل چيزي است كه به انسان كمك ميكند. فكر ميكنم شما هنرمند بهتري هستي چون درس خواندهاي و من مربي موفقتري شدم چون تحصيلات داشتم. من به خاطر درس خواندنم توانستم از اولين مربيهاي بينالمللي باشم كه فناوري را به فوتبال آوردم.
اين فناوري هم باعث شد كه بتوانم از همه مربياني كه همراه با من داشتند براي پيشرفت، تلاش ميكردند، پيش بيفتم و اين اتفاق، در بزرگي را پيش روي من باز كرد.
اگر اين فناوري نبود فكر نميكنم كه هيچ وقت شانس همكاري با گاس هيدينگ را در كره به دست ميآوردم. من فناوري و وسايل جديدي را در فوتبال وارد كرده بودم كه بهتر ميشد فوتبال علمي را به بازيكنان ياد داد.
به همين دليل هم هست كه من هر روز بايد سپاسگزار پدر و مادرم باشم كه به من اصرار كردند درس بخوانم. اگر اصرار پدر و مادرم نبود فقط فوتبال بازي ميكردم و بعيد ميدانم كه به اينجايي كه هستم، ميرسيدم.
پيام: اگر اشتباه نكنم در يكي از بهترين دانشگاههاي آمريكا -يعني UCLA- درس خواندهايد. فكر ميكنم بد نباشد اگر كمي از شرايط تحصيلي در آمريكا برايمان بگوييد؟
اين را تا به حال جايي نگفته بودم اما جالب است اگر بدانيد كه هم پدرم و هم مادرم معلم بودند. مادرم بعدها مدير شد. به خاطر همين از بچگي معلمي در خون من بود. تنها 4 سالم بود كه به كلاس اول رفتم. مادرم هم معلمم بود. يادم هست ميرفتم و درس ميخواندم.
هيچ وقت هم يادم نميآيد وقتي ميخواستم از او اجازه بگيرم، بگويم مامان! ميشود من بروم دستشويي. هميشه ميگفتم معلم! اجازه هست كه بروم بيرون. وقتي 5 سالم بود ميگفتند تو با اين سن نميتواني بروي كلاس دوم چون سنت خيلي كم است.
اين روند را همين طور ادامه دادم. 17 سالم بود كه وارد UCLA شدم و مهندسي الكترونيك خواندم، درحالي كه همه شاگردان ديگر اين دانشگاه 18 تا 22 ساله بودند. UCLA كه من رفتم، اولش نميدانستم چه درسي بايد بخوانم ولي رياضيام خيلي خوب بود.
ما ايرانيها خيلي زود رياضي را ياد ميگيريم. من در ايران جبر را ياد گرفته بودم و وقتي به آمريكا رفتم چون جبرم خوب بود، دو سه كلاس بالاتر از همسن و سالهايم بودم.
جالب بود وقتي به UCLA رفتم، آنجا اين قدر سخت دانشجو ميپذيرفتند و بار اول كه من فرم درخواست فرستادم، آنها نپذيرفتند. ولي من نااميد نشدم و باز هم نامهنگاري كردم و از تواناييهايم برايشان نوشتم. آنها اول به من گفتند ميتواني بيايي اينجا اما نميتواني رشتههاي مهندسي بخواني و فقط ميتواني تاريخ بخواني. من حتي اين شرط را هم پذيرفتم، چون ميخواستم اين قدر خوب درس بخوانم كه بتوانم وارد رشتههاي مهندسي شوم.
پيام: يعني اول تاريخ خوانديد؟
افشين: نه. قبل از شروع ترم گفتند ظرفيت مهندسي باز شده و من ميتوانم كه مهندسي بخوانم. رشته مهندسي هم خيلي سخت بود. حساب كن يك كلاس 400 نفري بود كه فيزيك ميخواندند و در پايان ترم نصف بيشتر كلاس را به اين دليل كه نمرههايشان خوب نبود، اخراج ميكردند.
من در آن زمان هم كار ميكردم؛ هم فوتبال بازي ميكردم و هم درس ميخواندم. در كلاس ما بچههاي چيني، كرهاي و ژاپني زيادي بودند كه روزي 14 يا 15 ساعت درس ميخواندند. درست بر عكس من كه زمان زيادي را براي درس خواندن نداشتم. با اين حال من سعي ميكردم از كمترين زمان، بهترين نتيجه را بگيرم.
تقلب هم ميكرديد؟
نه، هيچ وقت.
شيطنت هم ميكرديد ؟ از كلاس هيچ وقت اخراج نشديد؟
نه، هيچ وقت.
خيلي مثبت بوديد!
خودم هم نميدانم چرا شيطنت نكردم. شايد هم اگر از معلمهايم بپرسيد، ميگويند شيطنت كردم ولي من كه يادم نميآيد! شيطنت من بيشتر از اين نظر بود كه ميخواستم بروم و فوتبال بازي كنم.
پس كلاسها را ميپيچانديد!
نه! ميدانستم كه كلاسها خيلي مهم هستند براي همين هميشه به كلاسهايم هم ميرفتم. پدرم زحمت كشيده بود و مرا به يك كشور جديد آورده بود كه درس بخوانم و اين تمام تلاشهاي يك خانواده بود كه من دركش كرده بودم و نميخواستم آنها را نااميد كنم.
من ميخواستم به شغلي بروم كه عشقم است. از اول هم ميدانستم كه ميخواهم فوتبال را دنبال كنم اما مهندس شدم تا پاسخ زحمات پدرم را بدهم. گفتم كه اول مدركم را بگيرم و بعد به عشقم برسم.
پيام: فكر ميكنم اين اتفاق براي من هم افتاده، فكر ميكني اگر جاي ما با هم عوض ميشد چه اتفاقي ميافتاد؟
افشين: البته من فكر ميكنم كه تو موفقتر هستي. مهندسي و فوتبال ارتباط زيادي با هم نداشته. ولي فكر ميكنم كه هيچ وقت امكان نداشت كه من خواننده شوم چون خداوند به من صداي خوبي نداده، اما به جاي آن كادوي بزرگتري داده. من چشم تيزي دارم. خيلي چيزها را ميديدم كه ديگران مدتها طول ميكشد كه متوجهش شوند.
در كره همه به من ميگفتند چشمهايت مثل عقاب تيزبين هستند. من شخصيت خوبي داشتم كه ميتوانستم توي يك اتاق بروم و همه را با خودم همراه كنم. من كرهاي بلد نبودم اما بازيكنان تيم خيلي دوستم داشتند؛ چون با آنها صادقانه برخورد ميكردم و با تمام وجود كار ميكردم. من فكر ميكنم پيام در كارش موفق است چون بهدنبال عشقش رفته. اگر به من ميگفتند كه تو باند موسيقي راه بينداز و حسابي پولدار شو، موفق نميشدم چون عشقم خواندن نبوده. ولي بايد اعتراف كنم كه 2 سال درامز ميزدم!
پيام: واقعا؟ شما درامز ميزديد؟
بله، من خيلي آدم ريتميكي بودم (افشين با دست روي پاهايش ميكوبد تا موزيك ريتميكي كه مورد علاقهاش است را به ما نشان دهد و بعد همه حاضران ميخندند.)
پيام: پس لازم است كه شما را هم در يكي از برنامههايمان براي نواختن درامز، دعوت كنيم!
افشين: بله ، نواختن درامز عشقم بود. وقتي به آمريكا رفتم با پولهايي كه كار ميكردم يكي هم خريدم و تو خانه درامز ميزدم ولي تمام همسايههايمان از صداي موزيك من كلافه شده بودند و مدام به خانه ما زنگ ميزدند، اين صدا را قطع كنيد و ساكت باشيد.
رجبپور: شما در حرفهايتان هم گفتيد كه خيلي آدم آرامي بوديد و كمتر شيطنت ميكرديد. فكر نميكنيد اين نجابتتان باعث شده تا گاهي بعضي از ياران پرسپوليس به حرفهايتان توجه نكنند؟
افشين: وقتي راه كوتاهي به سمت موفقيت طي ميكنيد، موفقيت كوتاه ميآيد. آنهايي كه موفق هستند راههاي بلندي را طي ميكنند و هيچ وقت هم كوتاه نميآيند. من خيلي از بازيكنان بزرگ را ميشناسم كه درست پس از پايان بازيشان مربي ميشوند و خيلي هم برايشان سخت است كه موفق شوند. چون اين دو كار تفاوتهاي زيادي با هم دارند. من در زندگي خيلي سختي كشيدم تا به جايي كه هستم برسم. خيلي راهها رفتم. با پولهاي كم كار كردم. اصلا پول نداشتم، اما نااميد نشدم. بهنظر من زيرساخت كار خيلي مهم است در راه موفقيت.
(به پيام نگاه ميكند و ميگويد) به چشمهايت كه نگاه ميكنم، احساسم اين است كه زندگي ما مسيري شبيه به هم را داشته، اين طور نيست؟ افشين از پاسخ دادن به سؤال اصلي با تيز هوشي طفره ميرود!
پيام: من تحصيلاتم دكتراي دندانپزشكي بوده و بعد ليسانس طراحي داخلي گرفتم. كار موسيقي را زماني شروع كردم كه شرايط خيلي سخت بود ولي با دوستاني آشنا شدم كه توانستيم به موفقيت برسيم كه اين همهاش از آن عشقي كه گفتم ناشي ميشود.
رجبپور: فكر ميكنيد اگر مربي تيم ملي شويد، باز هم پرسپوليس قهرمان ميشود. اصلا فكر نميكنيد كه خيليها از رفتن شما ناراحت نميشوند؟
افشين: يعني منظورتان اين است كه بازيكنان پرسپوليس نميخواهند كه من مربي تيمشان باشم؟
رجبپور: ميگويم اگر شما به تيم ملي برويد، باز هم تيم قهرمان ميشود؟ يا شما دوست داريد كه اين اتفاق بيفتد؟
من از خدايم است كه اين اتفاق بيفتد. بازيكنان پرسپوليس برادران من هستند. ما در كنار هم جنگيديم و جنگهاي سختي را هم پشت سر گذاشتهايم. من اگر به تيم ملي هم بروم قلبم قرمز است، سعيام اين است كه پرسپوليس قهرمان شود. من به 30 ميليون نفر قول قهرماني دادم. اگر از تيم جدا شوم و اين اتفاق نيفتد، هم من، هم رئيس فدراسيون فوتبال مديون هواداران فوتبال پرسپوليس ميشويم. من سعيام اين است كه اگر به تيم ملي هم كه رفتم، طوري برنامهريزي كنيم كه اين سه ماه را در كنار پرسپوليس باشيم و با هم، اين تيم را قهرمان ليگ كنيم.
وقتي با اعضاي كميته فني تيمهاي ملي صحبت ميكرديم از برنامه شما براي آمادهسازي تيم ملي، خيلي تعريف ميكردند!
ببينيد، اين شغل من است. من در 3 جام جهاني حاضر بودم و با مربيان بزرگي كار كردهام. يكي از آن مربيها ماهي يك ميليون دلار درآمد دارد. وقتي كه با چنين مربياني كار ميكني و بخش مهمي از كار را به تو ميسپارند، اين قدر تجربه داري كه بتواني براي تيم ملي برنامه بنويسي.
و فكر ميكنيد با حضورتان در تيم ملي، ميتوانيد تيم را متحول كنيد؟
من هيچ كاري را شروع نكردم كه درآن موفق نباشم. فكر ميكنم كه توانايي و تجربه جمع كردن تيم ملي را دارم. تيم ملي ما بايد جمع شود. تيم ملي بيش از هر چيز نياز به يك فضاي جديد و هواي تازه دارد.
شما مدام اصرار داريد كه بازيكنان كمكار را بايد كنار گذاشت، اما مثلا در همين بازي هاي آخر تيمتان ميشود ديد كه چند يار پرسپوليس در زمين از تمام توانشان استفاده نميكنند؟
من در بازي با راهآهن بايد 8 يارم را عوض ميكردم كه قانون فقط اجازه بيرون كشيدن 3 نفرشان را به من ميداد. من از اين جمع 2 نفر را بيرون كشيدم چون ميترسيدم كسي از يارانم در اواخر بازي مصدوم شود و مجبور باشم تا با 10 يار بازي را ادامه بدهم.
و شما اين بازيكنان كمكار را در تيمتان مواخذه هم ميكنيد؟
بله، من سعي ميكنم فيلم اشتباهات بچهها را به آنها نشان دهم. سعي ميكنم در تيم رقابت ايجاد كنم اما اينجا مثل بارسلونا نيست و بين بازيكنان اصلي تيم من و بازيكنان ديگر فاصله زيادي وجود دارد. ما خيلي پول كم داريم. يك بازيكن خيلي گران است.
يك بازيكن خيلي هزينه زيادي را روي دوش باشگاه گذاشته. يك بازيكن خيلي ارزان است. يك بازيكن 60بازي ملي دارد و... من خيلي سعي كردم با اين چيزها بجنگم و بازيكني را كه خوب تمرين ميكند را فارغ از اسمش بازي بدهم ولي خيلي وقتها نتوانستم. دليلش شايد اين بوده كه همه امتيازها براي ما اهميت زيادي دارد. فضايي كه پرسپوليس داشته نتوانستم بيش از اين بجنگم و آن طوري بجنگم كه بايد مبارزه ميكردم.
شما در پرسپوليس هم با موردهايي از بيانضباطي بازيكنان مواجه شديد اما معمولا اين بازيكنان خيلي زود بخشيده شدند! چون مردم و خبرنگاران به مربي و تيم فشار ميآورند. با اين شرايط فكر ميكنيد در تيم ملي ميتوانيد برنامههايي را كه داريد، پياده كنيد؟
آنجا راحتتر است. اگر بازيكني خوب كار نكند، ميتواني آن بازيكن را براي بازي بعد كنار بگذاري؛ ولي در باشگاه، اين طور نيست چون تيم براي بازيكن هزينه كرده است. نميتوان بازيكن باشگاهي را به همين راحتي كنار گذاشت، چون از سوي باشگاه فشار ميآورند؛ بهخصوص درباره من كه تيم ما وقتي من آمدم بسته شده بود و نقشي در بسته شدن تيم نداشتم. البته با 3 ياري كه در نيم فصل به تيمم اضافه كردم شرايط بهتر شده. واقعا بايد ببينيد چطور تمرين ميكنند و چقدر انگيزه دارند. براي همين هم هست كه ميگويم كار در تيم ملي راحتتر است. در آنجا راحت ميشود بازيكن بد را كنار گذاشت.
در فوتبال ايران بازيكنان همسطح زيادي داريم كه تفاوتشان شايد در اسم و محبوبيتشان است و گاهي آنهايي كه پشت خط ماندهاند از آن يار ستاره خيلي هم بهتر بازي ميكنند.
اين بازيكنان فرصت بازي نداشتند و اگر فرصت بازي پيدا كنند، تيم ملي قوي ميشود؛ چون هيچ ياري حاشيه امنيت ندارد. بايد 60 يار ملي داشته باشيم نه 30 بازيكن.
شما چند بار مقابل بازيكنان خاطي تيمتان كوتاه آمديد و چقدر از اين تصميمتان را حاصل فشار رسانهها ميدانيد؟ اينكه ما از برقراري نظم حمايت نكرديم.
مطبوعات و مديريت، نقش مهمي در برقراري نظم دارند. مثلا فرشيد 2 گل خورد كه اصلا مقصرش نبود. اين قدر فحشش دادند كه فرشيد را بيرون بياور و رودباريان را به زمين بفرست كه اشتباه بدي كرد و گل سوم را هم خورديم، بعد در بازي بعد رودباريان كه گل خورد به او هم فحش ميدادند كه تعويضش كن! فشار رواني باعث اشتباه ميشود. جالب است كه تماشاگران ما فحش ميدهند. به بهادر كه اين قدر انگيزه داشت به قدري فحش دادند كه گريه كرد. من فكر ميكنم شما خبرنگارها ميتوانيد از ما حمايت كنيد كه نظم را هرچه بيشتر در فوتبال برقرار كنيم. ولي ما خيلي زود يك نفر را بزرگ ميكنيم و يكي را هم به همان سرعت نابود ميكنيم. در بسكتبال كه با دست بازي ميكني، هم اشتباه هست تا چه رسد به فوتبال كه با پا بازي ميكنيم.
زيباترين عيدي كه به ياد داريد؟
از 30 سال قبل چيزي يادم نيست؛ شايد عيد امسال.
تا حالا وقت كرديد كه به شيراز برويد؟
يك بازي در شيراز داشتيم كه شبش همراه با آقاي كاشاني رفتيم خانه عمهام و همه اعضاي خانوادهام را آنجا ديدم، اما فرصت نشد كه شهر را ببينم. قبل از اينكه در كودكي از ايران بروم، من فقط تابستانها به شيراز ميرفتم. خانه پدر بزرگ و مادربزرگم آنجا بود و ما تابستانها كه مدارس تعطيل ميشد، با خانواده به آنجا ميرفتيم. خيلي خوش ميگذشت. از خيابانهاي شهر، تصاوير زيادي در ذهنم نيست. در اين مدت هم هنوز وقت كافي براي سفر به شيراز پيدا نكردهام. با وجوداين، شيراز هميشه در قلب من، جايي ويژه داشته است.
وقت شده به حافظيه برويد؟
نه متأسفانه نشده. من فقط ميدانم كه تاريخ ما از شيراز شروع شده و انشاالله وقت خواهم كرد كه به شيراز بروم.
موسيقي گوش ميكنيد؟
خيلي. خيلي موسيقي دوست دارم؛ كلاسيك، پاپ، راكاند رول و...
موزيسين مورد علاقهتان چه كسي است؟
خيليها. من كساني كه اوريجينال بودند را دوست دارم. مثلا الويس، استينگ، يوتو، آيكانا، بيتلز.
مثلا استينگ كه همه جور موسيقياي ساخته. مثلا جيپسي كينگز را خيلي دوست دارم.
آخرين باري كه كاست موسيقي خريديد كي بوده؟
من آخرين بار يك كاست موسيقي ملل خريدم كه كارهاي مختلفي در آن بود. فكر كنم كره بودم كه آن كاست را خريدم!
با سينما چطور؟
من وقت سينما رفتن نداشتم!
ديويدي هم نميبينيد؟
چرا در خانه سعي ميكنم فيلمهاي جديدي كه ميآيد را تماشا كنم.
هنرمند مورد علاقهتان چه كسي است؟
آل پاچينو و رابرت دنيرو را خيلي دوست دارم.
و كتاب؟
من كتاب زياد ميخوانم اما نه كتابهاي داستاني بلكه بيشتر كتابهاي روانشناسي ميخوانم. آخرين كتابي كه گرفتم، اسمش (now) بود. اينكه ميگفت به حالا بينديش! زماني كه در آن زندگي ميكني.
و براي سؤال آخر ميخواهم بدانم چرا جواب مربياني را كه در كنفرانسها از شما انتقاد ميكنند ، نميدهيد؟
خيلي مهم است در هر مصاحبه مهربان باشي. مردم اين كارم را دوست دارند. اگر به من چك بزني، آن سوي صورتم را ميآورم و بعد از دو چك طرف ميفهمد كه دارد اشتباه ميكند، اما اگر من هم بزنم، دعوا بالا ميگيرد. اين طوري است كه توانستم به جايي برسم كه مردم دوستم دارند. البته اين مفهومش نجنگيدن نيست. |