کودک درون آن بخش از وجود ماست که دوست دارد کودکی کند؛ یعنی اینکه درست مثل یک بچه سرزنده و با هیجان باشد. کودک درون ماست که ما را وا میدارد شعر بگوییم، شوخی کنیم، در هپروت تخیلاتمان سر کنیم و بچه بازی در بیاوریم. کودک درون ماست که قهر میکند.
اما چیزی که مهمتر از خود کودک درون است، انواع آن است. ما 2 نوع کودک درون داریم؛ کودکسازگار و کودک طبیعی. اما کودک سازگار اصلا چیز خوبی نیست چون که کاملا تحت تاثیر والد است؛ یعنی نوعی از کودکیکردن که والدین آدم دوست دارند و کاملا تحت سلطه است. یادتان باشد که کودک طبیعی کاملا شاد و سرحال و بشاش است و اگر هم پرخاشگری میکند، بههرحال خودش است اما کودک سازگار فقط دارد دیکته والدین خودش و جانشینان والدیناش در اجتماع ( از معلم گرفته تا همسر) را اجرا میکند و فقط هدفش مقبولبودن است.بالغ درونبخش بهاصطلاح عاقل شخصیت ماست؛ بخشی که تصمیمهای منطقی میگیرد، با دیگران رابطه محترمانه برقرار میکند و کلا واقع گراست. ما اوقاتي که داریم مثل بچه آدم یک بحث منطقی را با دیگران راه میاندازیم، به بخش بالغ درونمان راه دادهایم.
آدمهایي که به منطقی بودن مشهور هستند، به بالغ درونشان خیلی راه میدهند. والد درونهرچه پیشداوری، تعصبات و باورهای خشک در کله مبارک شماست، براي همین والد درونتان است. تمام باید و نبایدها و دستورالعملهای بیچون و چرای وجودتان از جانب والددرون صادر میشود.
والد درون هم در رابطه با خود آدم و هم در رابطه با دیگران 2تا کار میتواند انجام دهد؛ اولی این است که کنترل کند؛ یعنی اینکه هی به آدم سخت بگیرد، اذیت کند و گیر بدهد. اما والد دوم برعکس است؛ یعنی اینکه از تو و تصمیماتات حمایت كرده و تو را نوازش میکند. كودك، بالغ و والد در رابطههاي اجتماعيحالا سؤال این است که این کودک، بالغ و والد به چه دردی میخورند.
اولی این بود که بعضی از انواع شخصیت را میتوان با آن توجیه کرد. دوم اینکه کلا اریک برن میگوید آدم بهتر است در شرایط مختلف به تمام جنبههای شخصیتاش راه دهد و سوم هم اینکه این سه بخش از شخصیت میتواند ما را در درک روابط انسانی کمک کند. چطور؟ اریک برن میگوید وقتی که 2 تا آدم رو بهروی هم قرار میگیرند، انگار دو شخصیت 3 بخشی روبهروی هم قرار گرفتهاند. هر کسی یک جنبه از این سه بخش را وارد رابطه میكند. او میگوید ما در سادهترین شکل میتوانیم 6 نوع رابطه اجتماعي داشته باشیم1- کودک – کودکوقتی که شما دارید با دوستان آب بازی میکنید ، وقتی که شروع میکنید به تعریف جوک و اساماس خواندن برای همدیگر و وقتی با هم شوخیهای پاستوريزه میفرمایید، دارید وارد يك رابطه کودک – کودک میشوید. 2- بالغ – کودکاین هم وقتی است که یک طرف رابطه دارد با منطقاش حرف میزند و میخواهد تصمیمات منطقی بگیرد اما طرف مقابل هی میخواهد قضیه را عاطفی کند و با گریهکردن و لوسبازي و نازکشیدن، بازی را به نفع خودش تمام کند.
3- بالغ – بالغدر اين رابطه هم ما و هم طرف مقابلمان منطقي هستيم و همه چيز مطابق منطق پيش ميرود و عاطفه دخالتي در رابطه ندارد. مثلا وقتي كه ما با استادمان در مورد يك مفهوم آماري حرف ميزنيم ، احتمال دارد اين بازي را راه انداخته باشيم.
4- والد – کودک تا حالا هر دو طرف بخشهای مشابه شخصیتشان را میگذاشتند وسط اما امان از وقتی که یک نفر یک بخش از شخصیتاش و دیگری یک بخش دیگر را میآورد توی میدان. در رابطه والد- کودک، یک طرف رابطه، نقش پدر و مادر را بازی میکند و نفر دیگر میرود در لاک کودکیاش. در بدترین حالتش (و متاسفانه رایجتریناش) والد جنبه سختگیرش را میآورد وسط و هی امر و نهی میکند و کودک بخش سازگارش را و هی میگوید (چشم، چشم، شما درست میفرمايید).
اما رابطه والد- کودک همیشه اینقدر هم وحشتناک نیست؛ کافی است که والد جنبه حمایتگرش را وارد کند و (کودک) طرف مقابل، خودش را لوس کند. در این حالت چیزی شکل میگیرد که (اریک برن) اسمش را گذاشته (نوازش) و معتقد است که همه ما آدمها به نوازشکردن و نوازششدن احتیاج داریم.
5- بالغ – والداین رابطه هم خیلی رایج است؛ یعنی وقتی یک طرف دارد با منطق رفتار میکند یا حرف میزند اما طرف مقابل شروع میکند به انتقادهای سختگیرانه، خنديدن و مسخرهکردن و هرهبازی. مثلا تصور کنید یک نفر دارد سخنرانی میکند که یکدفعه یک نفر از وسط جمع شروع میکند به بلند بلند خندیدن و انتقادکردن و مسخرهکردن سخنران.
6- والد – والددر بازی والد- والد هر دو طرفمان میخواهیم ژست یک بزرگسال چیزفهم را بگیریم. اگر والد حمایت کنندهمان وسط باشد، مثالش میشود حرف زدن درمورد آب و هوا و تایید همدیگر و گفتن (به به! به به!) به هم. اما خدا نکند والد کنترلکننده بیاید وسط؛ آن وقت است که دعوا شروع میشود و هرکس میخواهد حرفهای خودش را به کرسی بنشاند. |