شنبه 15 ارديبهشت 1403

 
 
     
 
     
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
آگهي درهموطن 
اخبار در موبايل 
آرشيو روزنامه 
تماس با ما 
توصيه روز
:: بازار کامپيوتر ::
معرفی تبلت چهار هسته‌يی شرکت ASUS‎
:: نکته آموزشی ::
چگونه گوشی اورجینال را از تقلبی تشخیص دهیم؟

اخبار داخلی گزارش ويژه وداع مادر با تنها پشتوانه زندگی

 
 

شنبه 14 دي 1392

وداع مادر با تنها پشتوانه زندگی

 
 

وداع تلخ مادری که پسر جوانش در یک تصادف مرگبار دچار مرگ مغزی شده بود ، لحظات تلخی را رقم زد. این زن که مادر دو فرزند با معلولیت ذهنی و همسر یک جانباز شیمیایی است ، در ایستگاه آخر به آرزوی مادران و پدرن چشم انتظار رنگ امید بخشید.

هموطن آنلاین _این پسر 18 ساله که علی مراد قلی نام دارد وقتی برای کمک مالی به مادرش تصمیم گرفت مدتی در تهران کار کند سوار بر موتورسیکلت با یک کامیون تصادف کرده و دچار مرگ مغزی شد. اعضای بدن این پسر با رضایت مادر در بیمارستان مسیح دانشوری به 5 بیمار نیازمند اهدا شد.
اتاق انتظار بخش پیوند بیمارستان مسیح دانشوری بازهم شاهد حضور میهمانانی آشنا بود. چهره آفتاب سوخته زن حکایت از روزها کار و تحمل رنج در زیر آفتاب سوزان علی آباد کتول داشت. سفر بی بازگشت پسرش را باور نداشت. 38 بهار را پشت سر گذاشته بود اما چهره رنج کشیده اش حکایت دیگری داشت. می گفت علی تنها امید و بهانه زندگی اش بود. با التماس از نماینده پزشکی قانونی می خواست که به او بگوید علی دوباره برمی گردد و نمرده است. می گفت علی نفس می کشد . او برای کمک به تامین مخارج زندگی من و پدر شیمیایی و دو برادر معلول ذهنی اش به تهران آمده بود. وقت خداحافظی به من گفت وقتی اولین حقوق ماهیانه اش را بگیرد از تهران برای من و برادرانش لباس می خرد. زن این جملات را می گفت و اشک می ریخت.
یاد روزی افتاد که همسرش با سینه ای خسته و مجروح از جبهه بازگشت. گازهای شیمیایی نفس هایش را به شماره انداخته بود . مداوایش در بیمارستان طولانی شده بود و وقتی به خانه بازگشت صدای خس خس آهنگ شب و روز زندگی شان شده بود . زن هربار که سرفه ها شدیدتر می شد دستانش را رو به آسمان می کرد و از خدا می خواست تا سایه اش را از سر آنها نگیرد.
خورشید زندگی گویا نمی خواست به کاشانه کوچک آنها بتابد. زن از آن روزها اینگونه گفت: پسر اولم که به دنیا آمد معلول ذهنی بود . به سختی همسر بیمارم را تر و خشک می کردم و کودکم را در آغوش می گرفتم. سالها با سختی سپری شد و فرزند دومم هم به دنیا آمد. او هم پسر بود و مانند برادرش معلولیت ذهنی داشت. خسته شده بودم و چرخ زندگی مان به سختی می چرخید. من ، همسر و دو فرزندم در خانه محقری زندگی می کردیم تا این که علی به دنیا آمد. وقتی پزشکان به من گفتند علی سالم است از خوشحالی سجده شکر کردم. علی همه زندگی ام شده بود و می دانستم او تنها کسی است که می توانم در آینده به او تکیه کنم. تا کلاس سوم راهنمایی درس خواند و برای کمک به زندگی درس و مدرسه را رها کرده و مشغول کار شد. چند سالی کار کرد و در این مدت وضعیت بیماری پدرش هر روز بدتر می شد. یک ماه قبل بود که از ما خواست اجازه دهیم به تهران بیاید. می گفت کار مناسبی در یک گاوداری پیدا کرده و درآمد مناسبی هم خواهد گرفت . دوری از او برایم خیلی سخت بود اما قبول کردیم. لحظه خداحافظی قول داد با اولین حقوقی که می گیرد برای من و برادرانش لباس بخرد و برای چند روزی به خانه برگردد.
زن چادرش را به صورتش کشید تا کسی اشک هایش را نبیند. می گفت هنوز یک ماه از آمدن علی به تهران نگذشته است. او هنوز اولین دستمزد ماهیانه اش را نگرفته است. غروب پنجشنبه وقتی سوار بر موتور از حسن آباد باز می گشت در اتوبان آزادگان با یک کامیون تصادف کرد و مرگ مغزی شد. وقتی از بیمارستان 7 تیر به ما زنگ زدند من و پدر بیمارش سراسیمه خود را از گرگان به تهران رساندیم. پزشکان به ما گفتند به خاطر ضربه ای که به سرش وارد شده امکان زنده شدن دوباره او وجود ندارد. باور این جمله برای من سخت بود. همه امید و آرزوهایم به یکباره رنگ باخت. یاد آخرین خداحافظی افتادم. تکیه گاهم زود پر کشید و وقتی پزشکان پیشنهاد دادند که اعضای بدن اش را اهدا کنیم تردید نکردم.
ماه صفربه پایان خود نزدیک شده بود . همه خود را برای رحلت پیامبر (ص) و شهادت امام حسن (ع) امام رضا (ع) آماده می کردند. زن از علاقه زیاد پسرش به امام رضا (ع) گفت. همیشه دوست داشت به مشهد برویم و عاشقانه امام رضا (ع) را دوست داشت. تصمیم گرفت تا اعضای بدن علی را در راه امام هشتم هدیه کنم. با توکل به ائمه اطهار تصمیم گرفتم تا با هدیه کردن اعضای بدن پسرم اجازه ندهم چشمان پدری برای فراق فرزند بیمارش پر از اشک شود. پدر علی به خاطر بیماری اش نتوانست برای آخرین ملاقات بیاید . دوست دارم با کسی که قلب پسرم او را به زندگی برمی گرداند دیدار داشته باشم. می خواهم دلم با شنیدن صدای قلب پسرم آرام شود.
زن پس از امضای برگه رضایت اهدای اعضا آرا آرام به سوی اتاق انتهایی بخش پیوند قدم برداشت. چشمان علی بسته بود و مادر با زبان محلی با پسرش خداحافظی کرد.

 
 
   
 
تحليل
:: اقتصادی ::
شارژ اضافی ۱۲۰هزار تومانی «یارانه‌ها» ذخیره نمی‌شود/ نحوه بهره‌مندی از این شارژ
:: فناوری اطلاعات ::
آغاز دور جدید حراج شماره‌های رند همراه اول
:: روی خط جوانی ::
چه زمانی برای اولین بار بگوییم "دوستت دارم"
:: ورزش ::
همه چیز درباره خویچا کواراتسخلیا، مارادونای گرجستانی
:: فرهنگ و هنر ::
قلم مقدس به‌دنبال معرفی اسوه برای نسل خبرنگاران است
:: حوادث ::
قتل زن تهرانی در حمام خانه اش / شوهرش تصمیم به مثله کردن جسد داشت که پشیمان شد!

 
     
   
     
     
    ::  تماس با ما  ::  درباره ما  ::  sitemap  ::  آگهي درهموطن  ::
کليهء حقوق متعلق است به روزنامهء هموطن سلام. ۱۳۹۳ - ۱۳۸۳
طراحی و اجرای سايت : شرکت به نگار