 |
توصيه روز |
 |
 |
:: بازار کامپيوتر :: |
 |
|
:: نکته آموزشی :: |
 |
|
|
 |
 |
|
 |
|
|
|
گلی ترقی و خاطرههای پراکنده از تهران
|
| | |
 | پاسداشت نويسندهای که میخواهد تهران، هميشه در قديم بماند. | هموطن - دلبر اسماعيلی - گلی ترقی، نويسنده تهرانی است. هم از آن نظر که در تهران متولد شده است و هم از آن حيث که اغلب درباره تهران مینويسد. در آمريکا تحصيل کرده و در پاريس زندگی میکند. اما همه داستانهايش حول و حوش تهران است و آنهم تهران سالهای نوجوانی و جوانی خودش. متولد 1318 است و با اينکه سال است در پاريس زندگی میکند؛ اما تقريبا در هر تابستان، به تهران باز میگردد تا ياد گذشتههای دور و نزديک را زنده کند و در چند محفل ادبی، حضوری بهم رساند. او بخصوص پس از انتشار مجموعه داستان «خاطرههای پراکنده» حضور بيشتری در محافل ادبی تهران پيدا کرده است.
پدرش روزنامهنگار بود و مجله معروف و پر شماری به نام «ترقی» داشت که تا اوايل دهه چهل منتشر میشد. گلی ترقی، تا چهارده سالگی در دبيرستان «انوشيروان دادگر» درس خواند، بعد راهی آمريکا شد و در رشته فلسفه تحصيل کرد. در بازگشت به ايران به تدريس پرداخت و تا سال 57 در دانشکده هنرهای دراماتيک تدريس کرد.
گلی ترقی علاوه بر داستان نويسی، فيلمنامه «بيتا» ساخته هژير داريوش را هم نوشته است. هژير داريوش سينماگر ايرانی، همسر او بود. همين طور از داستان «درخت گلابی» او هم، داريوش مهرجويی فيلمی موفق ساخته است.
گلی ترقی، بانوی نويسندهای است که ما او را دوباره از دهه 1370 به خاطر میآوريم. وقتی که مجموعه داستان «خاطرههای پراکنده» در سال 71 چاپ میشود. گلی ترقی سالها پيش از اين، در سال 1348، مجموعه داستان «من چه گوارا هستم» و در سال 1352 رمان «خواب زمستانی» را منتشر کرده بود. هر دو با اينکه در زمان خود، خوانندگان و منتقدانی را به خود جلب کردند؛ اما اين کشش در پيچ و خم زمان و رخدادهای سياسی و اجتماعی و ادبی پس از خود گم شد، تا سال 1371. نويسنده چيزی حدود 20 سال سکوت کرد...
او در مورد اين کم کاری تاريخياش، در مصاحبهای میگويد: «بايد اعتراف كنم كه من نويسندهای وسواسی و كم كار هستم. سختگير و مردد هستم. مدام در كارم شك میكنم. نگاه به نويسندههای بزرگ دنيا میاندازم و میبينم كه در مقايسه با آنها، بسيار محدود و كوچکم.»
گلی ترقی که در دانشگاه رشته فلسفه خوانده است، نخستين آثار ادبیاش را گويا با ديدگاهی نيهليستی، آغاز میکند. مجموعه داستان «من چه گوارا هستم»، اغلب داستان انسانهای تک افتادهای است که جهان اطراف را تيره و تار میبينند، در تنهايي به سر میبرند، وازده و گيج هستند و دست آخر به قول حسن ميرعابديني، در کتاب صد سال داستاننويسی: «در اين داستانها، گلی ترقی نويسندهای مسلط به زبان و عناصر داستان، اما دلزده و نيستیگرا است» و به قول منتقدی ديگر: «گلی ترقی شور شب در سر دارد. جهت تفکر او رو به ظلمت و تباهی و ناگزيری تقدير است». اين طرز نگرش به جهان پيرامون، در اثر بعدی او _ رمان خواب زمستانی_ هم منعکس است. داستان خواب زمستانی، داستان پيری و مرگ است.
رضا قاسمی، نويسنده مقيم پاريس، در يادداشتی که برای مجله هفت نوشت، اين رمان را درخشان، توصيف کرد. او نوشته است: «رمان درخشان «خواب زمستانی» که سی و يک سال پيش منتشر شده است يک اتفاق ادبی ست. و حق بود اگر به همان اندازه زير ذرهبين میرفت که هر رمان مطرح ديگر اين سالها. اما نرفت؛ چون فضای سياست زده چند دهه اخير اجازه نمیداده است نويسندگانی قد بکشند که ادبياتشان دغدغههای ديگری دارد».
به هر حال، تا اين زمان نوشتههای گلی ترقی رنگ و بوی آثار نويسندگانی را دارد که فقط متوجه فاجعه حيات، در محيطی شدهاند که به هر دليل _ حتي شايد به دليل سستی و کرختی شخصيتهای داستانیشان_ باب ميل آنها نيست. شخصيتهای داستانی آنها، منفعل هستند، کرخت شدهاند، عقلشان کار نمیکند، راه نجات از منجلاب موجود را در نمیيابند و اگر هم میيابند، توانايي و اراده پیجويي اين راه را ندارند. شايد اين نحوه نگرش نويسندهای جوان به جهان پيرامونیاش است؛ نگاهی تقديرگرايانه. بانوی نويسنده هنوز جوان است و رفتاری ترس خورده و منفعلانه نسبت به ناکامیها و بدبياریها و سرخوردگیهای ناشی از زندگی در اجتماع دارد.
گلی ترقی که تا اين زمان، 34 سال دارد، تا سالهای مديد که خود، عمری است، داستاننويسی را کنار میگذارد. اين سکوت آنقدر طولانی میشود که اغلب خوانندگانش فراموش میکنند که بانوی نويسندهای به اسم گلی ترقی، با دغدغههای انسانی و اجتماعیای هم بوده است که تا آن زمان دو عنوان کتاب در کارنامه خود داشته.
او که تشويقهای فروغ فرخزاد باعث شده بود که نخستين داستانهای شفاهیاش را با نثری ساده و جملاتی شفاف، بنويسد، از حافظه خوانندگان پاک شد؛ اما از ياد منتقدان ادبی نرفت. منتقدان اغلب او را با آن نثر ساده و شفاف و جملات کوتاهش به خاطر داشتند. زيرا در کار او سادگیای ويژه نهفته بود. میگويد: «به ايران كه آمدم قصد و هدفم نوشتن و چاپ كردن قصههايم بود... هيچ كس را نمیشناختم. از نزديك شدن به زبان فارسی وحشت داشتم همين ترس و لرز باعث شد كه ساده بنويسم و زيادی اظهار فضل نكنم و اين ساده نويسی سبك داستانهايم شد.»
به جز اين ويژگی ديگری نيز در نثر او از همان آغاز پيدا بود. او نثری گزارشگرانه داشت. نثری که همه منتقدان معتقد بودند، بی ترديد به نثر پدرش شباهت داشت. هر چند که گلی ترقی از آن دسته نويسندگانی است که حرفه روزنامهنگاری را به ديده تحقير مینگرد و روزنامهها و مجلات را حاوی «اخبار و اطلاعات فريبنده به اضافه داستانهای عوامپسند و تفسيرهای هنری اغلب حساب شده و بیارزش ...» میداند و تنها اهميت مجله ترقی را در سرمقالههای پدرش میداند و مابقی را «داستانهای عشقی – تاريخی – پاورقی- و مقدار زيادی هم چاخان پاخان» ارزيابی میکند، با اينحال، منتقدان معتقدند که گزيدهنويسی و سادهنويسی او محصول آن نوع نگرش به نثر ادبی است.
گلی ترقی در سالها بعد، در مصاحبه با همشهری ماه، گفت: «ادبيات دنيای ديگری است. حساب و کتاب ندارد. ادبيات واقعی را میگويم. نويسندهای بزرگ، مثل کنراد يا ناباکف را در نظر بگيريد: هر دو جهان بينی خاص خود را دارند و طرح پرسش از مسائلِ بنيادی میکنند. ناباکف واقعيت تبعيد را به گونهای فلسفی مطرح میکند، به عنوان مقوله ای اگزيستانسيل. تولد سرآغاز تبعيدهاست و مرگ آخرين صورت آن است. چهگونه میتوان بر درد تبعيد فائق شد؟ تنها از راه آفرينش هنری و خلاقيت ذهنی و بازسازی دنيای گم شده از طريق تخيل. اين پرسشها و پاسخها خارج از حيطه روزنامهنگاری است.»
به هر حال سالها گذشت و گلی ترقی، در سال 71 با مجموعه داستان تازهاش، از راه رسيد. «خاطرههای پراکنده» اگرچه مجموعه داستانی است با محوريت خاطره و حس قوی نوستالوژيک؛ اما واضح بود که نويسنده ديگر به سن پختگیای رسيده است که در آن جهان را تنها با عينک بدبينی نمیبيند. او حالا اين حسن را دارد که زيباييهای گذشته را به خاطر میآورد. هر چند که به نظر میرسد، اين يادآوری نيز عاری از نوعی چشمپوشی عمدی نسبت به تلخیهای زمان حاضر نيست!
اين مجموعه داستان، در سادهترين شکلش، پاسداشت تهران قديم و سادگی و دلبری و دلفريبی مردمانش، هست. «خاطرههای پراكنده» بيش از آنكه قصه و داستان باشد، مجموعه قصه وارهها و خاطرههايی است از دوران كودكی و جوانی نويسنده. مثلا حدود سالهای 20 تا 30 و 35 در تهران؛ كه با نثری شيرين و جاندار از روزگار رفته حكايت میکند. روزگاری که جز نقشی در خيال از آن باقی نمانده است. همه خوانندههای وفادار گلی ترقی، در اين نظر متفقند که با خواندن آن خاطرهها، خانههای مادر بزرگ و پدر بزرگ، دبستان، دبيرستان و تهران آن سالها را دوباره به ياد میآورند و روزگاران مطبوع گذشته را - که گويي هميشه به حکم گذشته بودن، مطبوع هستند- بار ديگر در ذهنهايشان زنده میشد.
هشت سال ديگر میگذرد و خوانندههايي که دل خوش کرده بودند به خواندن دوباره نوشتههای اين بانوی نويسنده شيرين بيان که يکي از الگوهای واژه گزينی و نثرنويسی اش، مثنوی مولوی بوده است، از بانو، چيزی نمیيابند. نه مصاحبهای _ مگر به ندرت و تک و توک در رسانههای غير ايرانی و ايرانی_ و نه داستان و رمانی. در سال 79 مجموعه داستان تازه او با نام«جايي ديگر» منتشر میشود. اين مجموعه داستان هم به نحوه نگرش نويسنده در مجموعه داستان پيشين او وفادار است و تمامی، مرور خاطرههای کودکی و نوجوانی است. با همان نثر دلربا، شيرين و مسحورکننده. او باز هم به سراغ نشانههای تهران قديم میرود: کوچه برلن، کافه نادری، خيابان لالهزار، استامبول، کتابفروشی معرفت، سرپل تجريش، کوچه باغهای باغ فردوس و .... گويي که تهران آن سالها عاری از همين مصائب سياسيی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی بود. کتابی خوش ازر بخشهاغی خوش زندگی...
خود او در اين مورد میگويد: «تهران ديروز دنيای کودکی و جوانی من بود. شميران و محلههای فريبندهاش، شبهای جادويی و تب و تابهای عاشقانهاش، عطرهای خوابآور خيابانهاش ... شکی نيست که تهران ديروز جمع و جور و گرم و نرم بود؛ اما در جوار آن "تهران مخوف" هم وجود داشت که با من و خانه امن و آرام شميران فرسنگها فاصله داشت... سينماها، فيلمهای آمريکايی، کافههای نيمه اروپايی، کفاشی باتا، مغازه پچلا، ترجمه رمانهای فرانسوی، همه اتفاقی تازه و بديع به شمار میرفت. و کشف اين دنيا مصادف با زمان جوانی من بود که واقعيت کيف آور آن را صد چندان میکرد.»
اين بار خوانندگان او چندان منتظر باقی نمیمانند و او مجموعه داستانهای به هم پيوسته «دو دنيا» را در سال 81 منتشر میکند. اين مجموعه داستان، برخلاف آن دو ديگری چندان شم منتقدان را تحريک نمیکند. برای همين خود او در مصاحبهای که در خارج از ايران منتشر شد، توضيح داد: «مجموعه داستانهای پيوسته در کتاب دو دنيا داستان بزرگ شدن يک دختر بچه و تشرف او به زندگی است. در هر فصل اولين تجربه او از مرگ، از عشق، از دلهره بزرگ شدن، از کشف رازهای بلوغ، توهمها و دروغها، مسئله انتخاب و آزادی، همه به نوعی مطرح میشوند. متاسفانه کسی به اين جنبه داستانها توجه نکرده است. دو دنيا يعنی دو ساحت هستی: تولد و مرگ، حقيقت و دروغ، خانه امن و معقول شميران در مقابل دنيای آشفته بيرون... من دوست ندارم مفسر داستانهايم باشم ولی دلم میسوزد وقتی میبينم که منتقدين ادبی کمتر به اين جنبه از داستانهايم توجه کردهاند».
گلی ترقی، بانوی نويسندهای که پيش از او تنها چند بانوی فارسی نويس ديگر مانند سيمين دانشور، شهرنوش پارسی پور و غزاله عليزاده ايستادهاند، اين روزها همچنان در پاريس زندگی میکند و مشغول نوشتن رمانی است که هنوز نامش فاش نشده.
| | | | | | |
|
 |
تحليل |
 |
 |
:: اقتصادی :: |
 |
|
:: فناوری اطلاعات :: |
 |
|
:: روی خط جوانی :: |
 |
|
:: ورزش :: |
 |
|
:: فرهنگ و هنر :: |
 |
|
:: حوادث :: |
 |
|
|
 |
 |
|
 |
|
|