|
توصيه روز |
|
|
:: بازار کامپيوتر :: |
|
|
:: نکته آموزشی :: |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
باور کنید من دیوانه ام |
| | |
| پسر جوانی که مدعی است به خاطر ابتلا به بیماری شدید روانی، پسر خالهاش را کشته دیروز در شعبه 74 دادگاه کیفری استان تهران محاکمه شد. |
به گزارش خبرنگار ما، در ابتدای جلسه محاکمه، خاکی نماینده دادستان در جایگاه حاضر شد و گفت: 21 مهرماه سال 82 مرتضی جوان 24 ساله بعد از ورود به مغازه جگرکی پسرخالهاش او را با ضربه چاقو زخمی کرد. بلافاصله احمد - جوان مصدوم - به بیمارستان منتقل شد، اما بر اثر شدت جراحات، جان خود را از دست داد. بعد از دستگیری مرتضی او مورد بازجویی قرار گرفت و به قتل عمد احمد اعتراف کرد. او درباره انگیزه قتل به بازپرس گفت: احمد به همسرش نظر داشته و به همین خاطر او را کشته است، اما وی در جایی دیگر مدعی شد به خاطر اختلاف حسابی که با هم داشتند پسرخالهاش را به قتل رسانده است.
سپس با ادعای متهم که گفته بود بیمار روانی است وی به پزشکی قانونی معرفی شده، اما متخصصان او را بیمار تشخیص ندادند، با این وجود خانواده متهم مدارکی در این زمینه به بازپرس ارائه دادند. این مسئله باعث اختلاف بین دادیار اظهار نظر و بازپرس پرونده شد و در نهایت قرار مجرمیت سید مرتضی صادر شد، بنابراین با توجه به تقاضای اولیای دم تقاضای صدور حکم قانونی را دارم.
پس از اظهارات نماینده دادستان، قاضی کوه کمرهای از پدر احمد خواست در جایگاه حاضر شود و تقاضای خود را بیان کند. این مرد گفت: من به اتفاق پسر و نوهام در مغازه بودم که مرتضی آمد، او چند روز قبل از حادثه با پسرم از کربلا برگشته بود، اما در این مدت خودش که کارمند بانک بود اخراج شده بود. به او گفتم پیش رئیسات برو و از او بخواه که تو را سر کار برگرداند، اما قبول نکرد، از طرفی پول نداشت و من 20 هزار تومان به او داده بودم.
مرتضی کمی صحبت کرد و گفت: میخواهم در این جگرکی با احمد شریک شوم من قبول کردم، اما گفتم باید با خودش صحبت کنی، اگر او پذیرفت من حرفی ندارم، در این لحظه نوه کوچکم گفت که میخواهد به دستشویی برود، من او را همراهی کردم شاید 10 ثانیه هم نگذشته بود که یکدفعه صدای فریاد پسرم را شنیدم، در آن لحظه برگشتم و دیدم مرتضی چاقو به شکم پسرم فرو کرده است، چاقو داخل شکم پسرم بود و دسته در دست مرتضی، او یکدفعه فرار کرد اما مردم دستگیرش کردند. پسرم قبل از این ماجرا زمانی که از کربلا آمده بود به من گفته بود ای کاش من نمیرفتم، چون وقتی به کربلا رسیدیم، دیدم مرتضی برای خرید اسلحه به عراق آمده است. مرتضی به پسرم گفته بود میخواهم اسلحه بخرم به تهران برگردم پدر و مادرم و همه اعضای خانوادهام را بکشم و بعد خودکشی کنم، البته پسرم او را منصرف کرد.
پدر مقتول گفت: وقتی احمد او را منصرف کرد، مرتضی گفته بود که باید در تهران برایم سلاحی بخری وگرنه یا خودم را میکشم یا یک نفر را خواهم کشت. او با پسرم هیچ اختلافی نداشت و من هرگز نفهمیدم که چرا پسرم را کشته است، اکنون تقاضای قصاص متهم را دارم.
سپس مادر احمد در جایگاه قرار گرفت. او گفت: من بیماری اعصاب دارم و به همین خاطر بچههایم وقتی مشکلی داشته باشند به من نمیگویند، اما احمد به پدرش در مورد مرتضی چیزهایی گفته بود. به هر حال من تقاضای قصاص دارم چرا که بدون فرزندم هر یک لحظه به اندازه 100 روز برایم میگذرد.
سپس قاضی کوه کمرهای از مرتضی خواست تا در جایگاه قرار گیرد، متهم در دفاع از خود گفت: مدتی بود که احساس میکردم افرادی با من حرف میزنند. آنها اعضای خانوادهام بودند، همه به من میگفتند باید خودت را بکشی آن وقت به یک انسان خوب تبدیل میشوی، صداهایی که در ذهنم میپیچید مرا کاملا عصبی کرده بود، یک لحظه از خود بیخود میشدم وکارهایی میکردم که اصلا متوجه نبودم، بارها زنم را کتک زده بودم، حتی چندین بار خواستم خودکشی کنم، اما زنم اجازه نداد. میخواستم به کربلا بروم و آنجا خودکشی کنم، احمد را با خودم بردم تا جنازهام را برگرداند. به دنبال اسلحه میگشتم که خودکشی کنم، در یک لحظه کسی به ذهنم آمد و گفت اعضای خانوادهات را کشتهاند، خیلی ناراحت شدم دلم برای همسرم تنگ شده بود میدانستم اگر برگردم و جنازه او را ببینم حتما خواهم مرد، هر وقت این حالت به من دست میداد مادرم مرا پیش دکتر میبرد و دارو استفاده میکردم، اما فایدهای نداشت، در تمام طول مسیر بازگشت به ایران فقط به این فکر میکردم که شخصی اعضای خانوادهام را کشته است. از احمد خواستم به تهران که آمدیم اجازه دهد خودکشی کنم، اما احمد گفت باید در بیمارستان بستری شوم. اوهیچکدام از حرفهایم را نمیفهمید و به من میگفت تو بیمار هستی. روز حادثه من وارد مغازه احمد شدم، به شوهر خالهام گفتم میخواهم با احمد شریک شوم. از آنجا که احمد با من حرف نمیزد متوجه شدم از دست من ناراحت است چون روز قبل 20هزار تومان پول از پدر احمد گرفته بودم، او از دست من ناراحت بود. قرار بود احمد به دوبی برود من هم میخواستم همراهش بروم در نهایت وقتی پدر احمد برای بردن نوهاش به دستشویی از من دور شد من خواستم با احمد حرف بزنم، اما او گفت بلند شو از مغازه من برو و چند جمله دیگر هم گفت. من خیلی ناراحت شدم و احساس کردم خوابم برده است وقتی بیدار شدم دیدم احمد غرق در خون است و من در کنارش هستم بعد ترسیدم و فرار کردم.
سپس مرتضی شروع به گریه کردن کرد در این لحظه قاضی کوهکمرهای از او خواست تا بنشیند و خطاب به مادر احمد گفت: نباید پرونده را به یک معضل خانوادگی تبدیل کنید و گذشت از جمله مسائلی است که پیامبر ما بسیار سفارش آن را کرده است ، خصوصا این که مرتضی خواهرزاده توست . او سپس از مادر مقتول خواست تا اعلام گذشت کند.
در ادامه دادگاه، وکیل مدافع مرتضی از دادگاه خواست که مرتضی یکبار دیگر برای بررسی حالات روحی و روانیاش به پزشکی قانونی معرفی شود .
بنابراین گزارش، پس از پایان محاکمه، قاضی کوه کمرهای و 4 قاضی مستشار دیگر (رحیمی- سلیمانی، شریفی و مظفری ) برای تصمیمگیری در خصوص پرونده وارد شور شدند.
| | | | | | | | |
|
|
تحليل |
|
|
:: اقتصادی :: |
|
|
:: فناوری اطلاعات :: |
|
|
:: روی خط جوانی :: |
|
|
:: ورزش :: |
|
|
:: فرهنگ و هنر :: |
|
|
:: حوادث :: |
|
|
|
|
|
|
|
|
|