 |
توصيه روز |
 |
 |
:: بازار کامپيوتر :: |
 |
|
:: نکته آموزشی :: |
 |
|
|
 |
 |
|
 |
|
|
|
ر. اعتمادي هيچ اتهامي را نميپذيرد
|
| | |
 | سایتا کتاب - اعتمادي براي همه ما مظهر نوع خاصي از ادبيات است كه نوجواني مان را با آن پشت سر گذاشتهايم. | گرچه نام واقعي ر. اعتمادي را میدانم اما بگذاريد همان طور که او میخواهد اين نام همچنان يک راز باقي بماند.
* کجا متولد شديد و چه شد که به نوشتن علاقهمند شديد؟
- در بهمن ماه 1312 در يک شهر جنوبي بسته کوچک به نام لار به دنيا آمدم. يادم هست که انشاهاي خوبي مینوشتم، ولي اصلا با عالم نويسندگي آشنا نبودم. رمان نمي دانستم يعني چه. مجموع کتابهايي که در اين شهر بود شايد به 30 تا نميرسيد. جوهري و عبد الفلان و از اين نوشتههای قديمي. اين مربوط به سالهای 1317تا 20 بود. من عاشق کتاب بودم و همه آن کتابهای قديمي را تا 4 ابتدايي خوانده بودم.
يادم هست که در کلاس 6 ابتدايي انشايي نوشتم. معلم خوشش آمد و انشا را از من گرفت. دو ماهي گذشت که کتابي به من دادند و گفتند از تهران براي تو جايزه فرستادهاند. کتاب انشايي بود که نويسندهاش را به خاطر دارم. از آقايي بود به نام «سليم نيساري». نفهميدم چرا همچو کتابي به من دادهاند.
13 ساله بودم که آمديم تهران؛ با خانواده. در خيابان ناصر خسرو، بازارچه مروي مینشستيم. پدرم مرا گذاشت دبيرستان مروي که هنوز هم هست. يادم است که زنگ انشا بود. چون اول نامم الف بود اول مرا صدا کردند براي خواندن. وقتي خواندن انشا تمام شد برام دست زدند. فهميدم که انشايم خوب است. دوم دبيرستان که بودم...
(آن موقع دانش آموز از 6 ابتدايي يک راست میرفت به دبيرستان. اعتمادي اين زمان 14 ساله بوده است.)
... معلمي داشتيم به نام آقاي حيدريان که مرد بسيار با سوادي بود و بعد شد استاد دانشگاه آکسفورد. او متوجه استعداد من در نوشتن شد و شروع کرد به تشويق و حمايت و هدايت من. سوم دبيرستان که بودم روزنامه ديواري میدادم و در انجمنهای ادبي سخنراني میکردم. يادم نرود که وقتي آمديم تهران با رمان آشنا شدم. تا کلاس سوم تقريبا رمان معروفي نبود که نخوانده باشم.
* مثلا آثار چه کساني را؟
- نويسندگان معروف جهان؛ تولستوي، بالزاک، ديکنز، داستايوفسکي، چخوف و ...
آن زمان فقط براي من لذت مطالعه مهم بود.کار نويسنده آن چنان روي من اثر میگذاشت که ...يادم است... خانواده متوسطي بوديم. من فقط روزي 5 ريال (پنزار) پول تو جيبي داشتم که نمي توانستم با آن کتاب بخرم. به هر ترتيب که بود رفتم عضو کتابخانه ملي شدم. آنجا کتابهای معروف را خواندم ... يادم است کتاب جنايت و مکافات را میخواندم. آنجا که قهرمان میرود خود را به عنوان قاتل معرفي کند و نويسنده توصيف میکند که او حالت تهوع دارد من ناگهان در کتابخانه بالا آوردم. آنچنان که مدتها از خجالت نمي رفتم. اين را هم بگويم که در آن سالها در دروس فارسي دبستانها سختگيري و توجه بيشتري میشد. يادم هست که اغلب حافظ و گلستان سعدي را میخوانديم. آن زمان در کتابهای فارسي دبستان قطعاتي از نظم و نثر بزرگان ادب فارسي بود که متاسفانه حالا بسياري از دانشجويان هم قادر به خواندن آنها نيستند.
* شما چه تعريفي براي نوشتن داريد و به نظرتان آيا احاله ادبيات به خواص و عوام کار درستي است؟
- اين عقيده را تودهایها و چپها باب کردند. بعد از اکتبر 1917 حزب توده که آن زمان محمل خوبي براي تئوري روسها بود، اينگونه تبليغ میکرد که اگر در قصه و داستان کارگر و آدمهای فرودست نقش محوري نداشته باشند و در طول داستان از کارگاهها و کارخانهها و فشارهاي طبقاتي و اين چيزها حرفي زده نشود، حاصل کار يک چيز ساده و سطحي و «عوامانه» خواهد بود. آنها از عشق و چيزهاي نوستالژيک نوشتن را دليلي بر به درد نخور بودن داستان میدانستند و نوشتههايي را که بر خلاف عقايدشان نوشته میشد، با هجمهای از تبليغات تک جانبه از پا میانداختند.
* خودتان چه آقاي اعتمادي؟ آيا از ديگران میخوانيد؟ نظرتان درباره کار آنها چيست؟
- آنها هم نويسنده اند. کارهاي خوبي هم دارند. مثلا من کليدر دولت آبادي را خيلي میپسندم. کار توليد میشود، مردم هم میخوانند. تعداد خوانندهها را هم نه من تعيين میکنم و نه نويسندههای ديگر. کتاب و علاقه مردم تعيين کننده است نه حرف من و تبليغات آن ديگري.
* مشخصا يادتان هست که چه وقت عليه ر.اعتمادي جبهه گرفتند؟
- اولين داستان بلند من در سال 1342 با نام «تويست داغم کن» منتشر شد. ظرف يک هفته 5 هزار نسخه از آن فروش رفت. تمام جوانها خريدند. به من میگفتند تو يعني ما و ما يعني تو. يعني که اين حرفها حرفهای ماست.
* تيراژ کتابهای ديگران آن موقع چقدر بود؟
- بالاترين تيراژ رمانهای ايراني چه در گروه چپ و چه راست بيش از هزار نسخه در 2 سال نبود. موفقيت اين کتاب سبب شد که هم چپها و هم راستها در برابر من جبهه بگيرند و سعي کنند مهر ابتذال بر کار من بزنند، اما بر خلاف ميل شان «تويست» بلا انقطاع چاپ میشد.
* پس از خدمت به چه کاری مشغول شدید؟
- در موسسه اطلاعات به عنوان خبرنگار استخدام شدم. بخت با من يار بودکه شغلي مناسب با استعدادم پيدا کردم.
* نوشتههايتان را از چه زمانی پاورقي کرديد؟
- در دوره سردبيري مجله جوانان که از سال 45 شروع شد من رمان هايم را ابتدا پاورقي چاپ میکردم و بعد کتاب میشد. البته اولين داستان کوتاهم به نام «گور پريا» را به سردبيرم آقاي سعيدوزيري دادم. در کمال ناباوري اطلاع پيدا کردم که براي چاپ در وسط اطلاعات هفتگي به چاپخانه رفته است. سرنوشت من در رمان نويسي را همين گور پريا رقم زد.
* چرا؟
- زمانی که خبرنگار ويژه اطلاعات هفتگي بودم! پيشنهاد داده بودم براي اين که جوانها به مجلهخواني علاقه مند شوند، برويم و از دبيرستانها رپرتاژهايي تهيه کنيم و عکس بچهها را هم چاپ کنيم. گفتم آنها به خاطر عکسشان هم که شده مجله را میخرند و شايد اين وسط يکي دو تاشان به مجله خريدن عادت کند. اين ابتکار خود من بود و سردبير مجله هم پسنديد.
* پس اول بار عکس بچه مدرسهایها به ذوق شما در مجلات چاپ شد؟
- بله اول بار من اين کار را کردم. گور پريا روز پنجشنبه منتشر شد و من يکشنبه هفته بعدش قرار گذاشتم بروم از دبيرستان دخترانه «ايران» در خيابان مولوي گزارش تهيه کنم. براي من خيلي جالب بود که مشهورترين دبيرستان تهران در جنوب شهر قرار دارد.
من با مدير که خانم شوکت الملوک جهانباني بود قرار گذاشتم با عکاس برويم. وقتي با عکاس وارد حياط شديم يک مرتبه ديدم تمام پنجرهها گشوده شد و دخترها شروع کردند يک صدا با هم دست زدن «گورپريا – گورپريا - گورپريا»... همانجا فهميدم که نويسنده نسل جوانم چون مجله پنجشنبه در آمده و يک دبيرستان ظرف 3 روز آن را خوانده است.
* عکستان چاپ شده بود کنار داستان؟
- نه!
*چطور شناختندتان؟
- مدير گفته بود که فلاني قرار است بيايد. نکته اين است که من از همان آغاز کار خبرنگاري به ر.اعتمادي مشهور شدم.
* اسم اصلي تان... اعتمادي است؟
- بله - ول ... لي... بهتر است... شما همان ر.اعتمادي را بگذاريد. اين اسم شناخته شده تر است. هويت من همين «ر. اعتمادي» است. بدون «ر» مردم مرا نميشناسند. اين اسم يک راز قشنگ است و بگذاريد همين طور ناگشوده بماند.
* داستان را چه کرديد؟ بعد از گور پريا چه نوشتيد؟
- حدود 7 تا داستان کوتاه نوشتم که ابتدا در مجله اطلاعات هفتگي چاپ شد و بعدا با نام «دختر خوشگل دانشکده من» به انتشار رسيد. آن موقع در دانشکده علوم اجتماعي درس میخواندم .
* رمان چه؟ نوشته بلند؟
- بعد از تويست داغم کن رماني نوشتم به نام «ساکن محله غم». اين کتاب زمان پهلويها در سال 1343 توقيف شد.
*علت توقيف چه بود؟
- من در آن به تمام شاخصهای جامعه حمله کرده بودم. اين کتاب زندگي زنان محله شهر نو را هدف گرفته بود... بخت من در نويسندگي اين بود که روزنامه نگار بودم. يک روزنامه نگار عادت میکند سوژه را ببيند و بعد بنويسد. حوادث و قهرمانهای تمام رمانهايي که نوشتهام را ديدهام و يا به نوعي در جريانش بودهام. تويست داغم کن سرگذشت خودم بود و گروهي که شبها با هم بوديم و شلوغ میکرديم.
براي نوشتن «ساکن محله غم» 2 ماه شبها میرفتم به شهر نو. لباس ژنده میپوشيدم و با چاقوکشها و لاتها و عربده کشهای شهر نو زندگي میکردم. آنها هم مرا پذيرفته بودند. هدفم اين بود که از زندگي در آنجا به طور عيني ايده بگيرم.به همين جهت اين کتاب فوق العاده سر و صدا کرد و با تيراژهاي بالا به طور قاچاق چاپ میشد و هنوز هم گاهي قاچاقي چاپ میشود. اين نکته هم قابل ذکر است در دورهای که ممنوع القلم بودم قاچاقچيان ناجوانمرد کتاب صدها چاپ از کتابهای من به بازار سياه میفرستادند.
* از جمله پاورقيها خاطرتان هست؟
- اغلبشان کتاب شده.مجموعا تا امروز حدود 28 کتاب از مخلص به چاپ رسيده که هشت تاي آخري و دو کتاب «تويست» و «ساکن محله غم» پاورقي نبودهاند. در هر حال از سال 59 تا 77 من تنها نویسنده ممنوعالقلم ایران بودم.
*چه سالي دوباره آثارتان اجازه انتشار پيدا کرد؟
- عطاءالله مهاجراني که آمد به وزارت فرهنگ و ارشاد، ناشري به نام حاجتي از انتشارات سمير آمد و گفت کتابي بنويس من منتشر میکنم. او گفت فضا عوض شده است. من کتابي نوشتم با نام آبي عشق (اولين کار بعد از انقلاب) که تم عرفاني داشت و خاطرم است که شخص آقاي طالب زاده که آن موقع رئيس اداره کتاب بود خوانده بود و فوق العاده خوشش آمده بود. پيام داده بود که میخواهم تو را ببينم. او کلي از کتاب تعريف کرد چون براي نخستين بار عرفان را در رماني عاشقانه مطرح کرده بودم. منطق الطير را دستمايه رمان قرارداده بودم. ايده از منطق الطير بود اما داستان واقعي بود. به هرحال مجددا فعاليتهای ادبي ام شروع شد و تا امروز مینويسم. بسياري از رمانهای پيشين مرا هم مجددا بررسي کردند که اجازه چاپ هم گرفت.
من در روزنامه نويسي کاري کردم که اگر قرار باشد درباره آن روزگاري صحبت شود، به مراتب کارهايي بزرگتر از رماننويسي من است.
* توضيح میدهيد؟
- از جمله اين کارها يکي اين بود که چند وقت پيش دکتر انوشيروان کيهاني زاده در ايران و شرق نوشت: اعتمادي بنيان گذار روش روزنامه نگاري تحقيقي و پليسي در ايران است. براي نمونه مثلا کاري که 2 خبرنگار واشنگتن پست کردند در کشف راز واتر گيت در قضيه انتخاب نيکسون که باعث شد رئيس جمهور استعفا بدهد.
من اين کار را بدون اطلاع از چنين شيوهاي، روي ذوق شخصيام به وجود آوردم.
ما بسياري از قاتلان فراري يا کساني که دامهای عجيب و غريبي پهن میکردند را به وسيله سرويس حوادث دستگير کرديم که خود من در راس آن بودم.
غير از اين در روزنامه نويسي کارهاي اجتماعي و نيکوکاري را وارد گزارشهای روزنامه کردم. مجله جوانان در کنار روزنامه نويسي کارهاي اجتماعي که به نوعي با سوژه روز هماهنگ بود را هم انجام میداد. مثلا يک دوره که متوجه شديم اعتياد در بين جوانان شايع میشود يک بيمارستان هزار تخت خوابي با کمک وزارت بهداري درست کرديم. جوانها به ما اعتماد میکردند و ما هر 2 هفته هزار جوان را بستري میکرديم.آنها خودشان را به ما معرفي میکردند.
يا مثلا گزارش زلزله شهر لار. گزارش را که نوشتم مردم خيرخواه چنان تحت تاثير قرار گرفتند که آن روز 400 هزار تومن به حساب روزنامه اطلاعات واريز کردند با همين پول و به پیشنهاد من هنرستان صنعتي درست شد که تصادفا امسال که بعد از سالهای سال به لار رفتم، آنجا را ديدم که هنوز برقرار است و بخشهايي از تکنسينهايي که در شيخ نشينها کار میکنند فارغ التحصيل همان هنرستان هستند.حتي ماشين آلاتي که آن زمان خريداري شده هنوز در اين هنرستان کار میکند.
* روزنامه نگاري را چگونه کاري میبينيد؟
- هيچ خدمتي مثل روزنامه نويسي نيست به شرطي که شريف باشي.
* نامه خيلي داريد؟
- وقتي در جوانان بودم هفتهای هزار تا نامه داشتم. اما حالا چون محل مشخصي ندارم، تبعا کمتر. به مخاطبم هم دسترسي ندارم براي همين نامهها میرود به نشر شادان و آنها به من میدهند.
*علاقهمندانتان را میشناسيد؟ ميدانيد چگونه درباره تان فکر میکنند؟
- من 3 نسل مخاطب دارم که به نمايشگاه میآيند از من امضا بگيرند.يک نسل میآيد که 60سال دارد. اينها خوانندههای تويست، ساکن و... هستند. نسلي هم بين 40 تا 45 سال دارند. اينها رمانهای من را در مجله جوانان خواندهاند. نسل سوم 17 تا 22 سالهاند و رمانهای 8-7 سال اخيرم را خواندهاند. اين 3 نسل کاملا مشخص است.
* الان سالي چند کتاب مینويسيد؟
- در حال حاضر تصميم دارم تنها سالي يک کتاب بدهم.ابتدا در نمايشگاه.
* در گذشته چند کتاب مینوشتيد؟
- 2 کتاب. البته يادتان باشد که امروز در دنياي مدرن، نويسندگاني که از باب تنوع طلبي کتاب داستان مینويسند تحليل رفته اند. نويسندگان رمان تقريبا حرفهای هستند. هر کدام تعداد زيادي کتاب دارند و همين حرفهای بودن سبب شده آثارشان به اصطلاح best.seler (پرفروش) شود، نه آن که در 70 سال سن يک يا 2 کتاب بنويسند. البته تفريحي نوشتن بد نيست، چنانکه بعضيها هم گاهي در روزنامهها مقالهای مینويسند. به شخصه به روزنامه نويس و نويسنده حرفهای معتقد هستم.
* تازگيها کار روزنامه به شما پيشنهاد نشده؟
- چرا ولي به دلايلي قبول نکردم.
* به خبرنگاران چه پيامي میدهيد؟
- زره خبرنگاري را تن کنند. شاهد باشند، نه درگير و به شرافت و وجدان خبرنگاري خود پايبند و اين خود کار سختي است...
| | | | | | |
|
 |
تحليل |
 |
 |
:: اقتصادی :: |
 |
|
:: فناوری اطلاعات :: |
 |
|
:: روی خط جوانی :: |
 |
|
:: ورزش :: |
 |
|
:: فرهنگ و هنر :: |
 |
|
:: حوادث :: |
 |
|
|
 |
 |
|
 |
|
|