 |
توصيه روز |
 |
 |
:: بازار کامپيوتر :: |
 |
|
:: نکته آموزشی :: |
 |
|
|
 |
 |
|
 |
|
|
|
صابون ابراهیم گلستان به تن دریابندری هم خورد
|
| | |
 | "نوشتن با دوربين" از كتاب هايي است كه در آن صابون ابراهیم گلستان به تن همه خورده يكي از آنها نجف دریابندری است كه با خواندن حرفهای او فقط میخندد و... | کتاب "نوشتن با دوربین" هر چه باشد نا گفتههای یکی از مهمترین چهرههای ادبیات و سینمای ایران است که واکنشهای بسیاری از اهالی ادبیات و سینما رادر پی خواهد داشت. چه این واکنشها علنی شوند و چه علنی نشوند، نمیتوان منکر وجود آنها شد . همان طور که نمیتوان منکر تاثیر و حضور گلستان از دهه 20 تا 50 شد. حرفهای گلستان صریح و بی پرده است، بسیاری از کسانی که گلستان درباره آنها حرف زده، دار فانی را وداع گفته و از گردونه تولید فرهنگی خارج شدهاند. ابراهیم گلستان درباره یکی از آنها میگوید: دریابندری کجاش روشنفکر بود . اگر بعد از انقلاب شده باشد، من نمیدانم. تا وقتی که او را میشناختم، میدانستم که چیزی نمی داند.چه روشنفکری که برای خوشایند یک نفر آن همه مزخرف درباره رمان چوبک نوشت. من ایران نبوده ام. 30 سال است. شاید در این مدت او رشد کرده و روشنفکر شده است. سابقا، شاید سابقا، دلش میخواسته باشد.
اینها تنها بخشی از حرفهای گلستان درباره نجف دریا بندری بود، پس بهتر است برای شنیدن حرفهای دریابندری به عنوان اولین سوال در گفتوگو با نجف دریابندری بگوییم:
*آقای دریابندری ! کتاب" نوشتن با دوربین" را خواندهاید؟
- بله، ولی قصدی ندارم که جوابی بدهم. چون مطلبی نیست که آدم بخواهد جوابی به آن بدهم. این آدم حالا دیگر پیر شده است. هشتاد و سه چهار سال دارد. آدمی هم که پیر میشود یک چیزهایی میگوید. بنده هم همینطور، یواش یواش پیر میشوم. معنی ندارد که مشکلات خودم را با او مطرح کنم. مثل این که در دو سه جای کتاب از من اسم برده است؟
*آقای گلستان میگوید که کتاب وداع با اسلحه را به شما داد تا ترجمه کنید، و این در واقع پاسخی به درخواست شما بود که از او خواسته بودید کتابی برای ترجمه به شما بدهد . شما کتاب را "گم" کردید ؟
( در کتاب کلمه "گم" به همین صورت داخل گیومه آمده است)
- بنده کتاب وداع با اسلحه را از ابراهیم گلستان گرفتم چون که گلستان چند داستان از همینگوی را ترجمه کرده بود و مقدمهای هم بر آن نوشته بود که در آن زمان به نظر من جالب بود. این کتاب فقط یک بار چاپ شد. ولی به هر حال این نشان میداد که گلستان با ادبیات آمریکا و بخصوص همینگوی آشنا است. قبل از زندان در انتشارات شرکت بودم و در آنجا گلستان را دیدم. من چیزهایی از همینگوی خوانده بودم ولی وداع با اسلحه را ندیده بودم. گفتم:" خواهش میکنم این کتاب را به من بده تا بخوانم. "او هم در کتابهایش گشت و پیدا کرد و به من داد. از وداع با اسلحه خیلی خوشم آمد. فکر کردم به این که وداع با اسلحه را ترجمه کنم. پس دست به کار شدم و این کار 8 الی 10 ماه طول کشید. بعدها کتاب را به آقای گلستان بر نگرداندم. این کتاب پیش من بود تا کتاب چاپ شد. بعد از این هم به زندان افتادم و نفهمیدم که کتاب چه شد." از بین رفت" .
*چه سالی با ابراهیم گلستان آشنا شدید؟
- سال 32، در آبادان.
*آقای گلستان میگوید "نجف دریا بندری توی شرکت نفت، اداره انتشار، زیر دست من کار میکرد"
- این به یک نحوی درست است. وقتی که به اداره انتشار شرکت نفت رفتم انگلیسیها از آبادان رفته بودند. اداره انتشارات هم دست ایرانیها بود. رئیس اداره انتشارات دکتر نطقی بود. من پیش ایشان رفتم و ایشان هم مرا سر کاری فرستاد. وقتی که انگلیسیها از شرکت نفت رفتند او هم رفت. ابراهیم گلستان در آن اداره یک میز داشت. اتفاقا میز او هم در اتاق پزشک نیا بود. او هیچ وقت پشت آن میز نبود. به هر حال هیچ دخالتی در کار اداری بنده نداشت. بنده هم زیر دست ایشان نبودم. من زیر دست دکتر نطقی کار میکردم. حالا ایشان چه کاره بود ؟ یادم نمی آید واقعا چه کاره بود.
ظاهرا معاون دکتر نطقی بود؛ ولی اصلا در اداره پیدایش نمیشد. چیزهایی که اینجا گفته چرت است. اینها مطالبی نیست که آدم بخواهد طرح کند. حالا فرض کنید که بنده زیر دست ایشان بودم، این چه مسئلهای است. ولی واقعیت این است که در آنجا ایشان را خیلی به ندرت میدیدم.
* آقای گلستان در جایی از کتاب درباره شاملو ...
- این هم دروغ است، مطلقا دروغ است.
* میگوید که شما شاملو را به گلستان معرفی کردید تا فیلم بسازد. این طور بود؟
- من اصلا آقای احمد شاملو را پیش آقای گلستان نبردم. با شاملو دوست بودم ولی او را پیش گلستان نبردم.
*حتی برای فیلم ساختن؟
- من اصلا نبردم.احتمالا این چیزها در ذهن گلستان قاطی پاطی شده. تا آن موقع که من بودم این کار را نکردم. 8-7 ماه با گلستان کار کردم در آن مدت که او را نبردم. با شاملو در تماس بودم ولی او هیچ وقت از من نخواست که او را پیش گلستان ببرم. این به کلی ساختگی است. ولی میناسیان را من به گلستان معرفی کردم. من و میناسیان در زندان داخل یک اتاق بودیم. او پسر بسیار با استعدادی بود. وقتی پیش گلستان آمدم به او گفتم که تو هم بیا اینجا و پیش گلستان کار کن. او آمد و شاگرد فیلمبردار گلستان شد. فیلمبردار گلستان هم از انگلیس آمده بود. او مدتی آنجا شاگردی کرد تا فیلم بردار شد.خیلی با استعداد بود. بعد از دستگاه گلستان بیرون آمد و خودش دستگاه جدا گانه ای درست کرد. فیلمهای تبلیغاتی و چند فیلم داستانی ساخت. به نظر من فیلمهای تبلیغاتی خوبی ساخت اما فیلمهای داستانی او چیزی نبودند. الان هم انگلیس است.
*رفتار گلستان در زمانی که با او همکاری میکردید چگونه بود؟ آیا گلستانی که در این کتاب میشناسیم همان گلستان سالهای گذشته است که شما آن را از نزدیک دیدهاید و با او کار کردهاید ؟
- آن موقع که من گلستان را میشناختم این طور نبود. من 50 سال پیش او را میدیدم و میشناختم. آن زمان سی و دو سه سال داشت، یعنی حدود 50 سال پیش. او به مصاحبه کننده هم پرخاش میکند، ظاهرا دیگر پیر شده است. اینها به خود آقای گلستان مربوط است. ولی گلستانی که من میشناختم این شکلی نبود.
* گلستان را حالا پس از گذشت سالها دوست خود میدانید یا همکار خود؟
- گلستان حدود 7 یا 8 سال از من بزرگتر است. این سن الان که حساب بکنید زیاد مهم نیست.من حالا 75 سال دارم، گلستان هشتاد و سه چهار سال دارد. اگر همدیگر را ببینیم میتوانیم بنشینیم و با هم صحبت کنیم. ولی زمانی که من بیست و یکی دو سال داشتم، گلستان سی و یکی دو ساله بود، تفاوت سن ما زیاد بود. ما رفاقت نداشتیم، آشنایی هم نداشتیم. البته کتاب او در باره همینگوی را خوانده بودم. خیلی هم خوشم آمده بود چون اولین کسی بود که در ایران درباره همینگوی چیزی نوشت. بعدا او را در اداره شرکت نفت دیدم که گفتم به ندرت در اداره دیده میشد. راجع به امور اداری و کار این طور چیزها هیچ تماسی با هم نداشتیم. سر و کار من با دکتر نطقی بود.
من اطلاع ندارم که راجع به من، بین گلستان و دکتر نطقی چه صحبتهایی شده است. شاید صحبتهایی شده باشد من نمیدانم. در آنجا ارتباط من با گلستان گرفتن کتاب وداع با اسلحه بود. بعد از این که کتاب را ترجمه کردم در باز گرداندن آن کوتاهی کردم. ولی در آن زمان گرفتار پلیس شدم و کتاب هم "از بین رفت". ارتباط من با ابراهیم گلستان همین بود.
*دوست دارید الان ابراهیم گلستان را ببینید؟
(نجف دریا بندری خندید و با لبخند ادامه داد)
نه بدم نمی آید او را ببینم ! اگر انگلیس بروم بعید نیست او را ببینم، بگویم آخه اینها چیه نوشتی. گلستان با این دوست من که اول مصاحبه گفتم که اسمش را فراموش کرده ام، برای مذاکره با خارجیها زیاد به انگلیس میرفت.حالا من پیش خودم گفتم که اگر انگلیس بروم و او هم انگلیس باشد میروم و از او میپرسم اینها چیه نوشتی؟ البته این اتفاق پیش نخواهد آمد چون این دوست من دیگر کمتر به انگلیس میرود. بنده هم همین طور.
| | | | | | |
|
 |
تحليل |
 |
 |
:: اقتصادی :: |
 |
|
:: فناوری اطلاعات :: |
 |
|
:: روی خط جوانی :: |
 |
|
:: ورزش :: |
 |
|
:: فرهنگ و هنر :: |
 |
|
:: حوادث :: |
 |
|
|
 |
 |
|
 |
|
|