 |
توصيه روز |
 |
 |
:: بازار کامپيوتر :: |
 |
|
:: نکته آموزشی :: |
 |
|
|
 |
 |
|
 |
|
|
|
هموطن , يكشنبه 3 مهر 1384 |
|
ببخشید من نمیدانستم شما جن هستید!
|
| | |
 | دکتر مزبور در روز هر قدر دخل طبابتی می کرد پولها را در کشوی میز تحریر خود ریخته و در آنجا میگذاشت. | یکی از اطبای فرنگی که مقبره او در دولاب است در اوایل ورود به طهران و شروع به طبابت نوکری داشت یوسف نام که کمال رضایت از آن نوکر داشته هنوز در درستکاری اوشکی به خاطر راه نداده بود. دکتر مزبور در روز هر قدر دخل طبابتی می کرد پولها را در کشوی میز تحریر خود ریخته و در آنجا میگذاشت.
اما همه وقت چون شماره میکرد می دید از پولی که روز قبل درآنجا گذاشته بوده است یک مبلغی کسر آمده، با خود خیال میکرد که اگر دزد خارجی بیاید تمام آن پولها را برده و اینکه هر دفعه یک قسمتی از آن برده میشود باید کار دیگری باشد.
مطلب را از یوسف مستفسر شده، یوسف در جواب گفت صاحب در مملکت ما از جن و پری نباید غفلت ورزیده، شاید این پولها را هر شب جنیان به مقدار معینی که برای مخارج خود لازم دارند از اینجا برداشته میبرند و اگر این کار کارآدمیزاد بود چنانکه خود نیز البته ملتفت آن هستید، تمام پولها را یکجا یی برداشته و میبردند.
دکتر دیگر حرفی نزده خود در صدد انجام تدبیری برآمده و بدون آنکه یوسف مستحضر گردد روزی از بازار قدری باروت خرید و آن را در دور میز به روی زمین ریخته یک رشته از آن را تا اطاق خوابگاه خود خط کشیده آورد و پس از نصف شب چون صدای پا در اطاق محکمه شنید دفعتا باروت را آتش زد. اوضاع ناگواری فراهم آمد.
دکتر و سایر ساکنین خانه که بیدار شده بودند به اطاق محکمه درآمدند دیدند یوسف است که لباسهای او آتش گرفته، به موقع مخاطره درآمده است. آتش را به هر نحوی بود خاموش نموده دکتر به یوسف میگفت ببخشید من نمیدانستم شما جن هستید والا این کار را نمیکردم.
دکتر مزبور از آن به بعد که یوسف را اخراج کرده بود هر وقت نوکر تازه برای او میآوردند اول میپرسید اسمش چیست؟ اگر احیانا میگفتند، یوسف میگفت یوسف نام را نمیپذیرم زیرا یوسف جن است.
هزار ویک حکایت - اعلم الدوله ثقفی
| | | | | | | | |
|
 |
تحليل |
 |
 |
:: اقتصادی :: |
 |
|
:: فناوری اطلاعات :: |
 |
|
:: روی خط جوانی :: |
 |
|
:: ورزش :: |
 |
|
:: فرهنگ و هنر :: |
 |
|
:: حوادث :: |
 |
|
|
 |
 |
|
 |
|
|